- صفحه اصلی
- موسسه
- اخبار
- به دنبال یاران
- هیئت ها
- صوت و فیلم
- آزادگان شهید
- گفتگو
- تماس با ما
- از نگاه یاران
- پیوندها
مصاحبه با آزاده سرافراز کاظم شهریاری
۱۳۹۸/۰۵/۱۸
به مناسبت سالروز ورد آزادگان

به گزارش روابط عمومی موسسه فرهنگی پیام آزادگان، کاظم شهریاری متولد سال ۱۳۴۵ از تبریز است که در سال ۱۳۶۱ به جبهههای جنگ اعزام شد و در ۵/۱۲/۱۳۶۲ به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد. وی پس از۷ سال اسارت در ۲۶/۵/۱۳۶۹ به آغوش خانواده و میهن خود بازگشت. درادامه مصاحبه ما با این رزمنده و آزاده عزیز را میخوانید:
+در کدام عملیات و چگونه اسیر شدید؟
من در عملیات خیبر در سال ۱۳۶۲ در جزیره مجنون اسیر شدم. عملیاتی بود که بچههای لشکر نجف و عاشورا پشت دشمن توسط هلیکوپتر هلیبرن شدیم و آنجا اسیر شدیم.
+چند سال و در کدام اردوگاهها حضور داشتید؟
من در ۵/۱۲/۱۳۶۲ اسیر شدم. کل زمان اسارتم را در اردوگاهها موصل ۱ که بعدا اسمش به موصل ۲ تغییر یافت حضور داشتم. بچههای خیبر اکثرا همینطور بودند غیر از یکسری از بچهها که جدا کردند و به الرمادیه بردند.
+خبر آزادی اسرا را از چه کسی شنیدید و موقع شنیدن خبر چه حسی داشتید؟
قبل از آن یک مقدمه میگویم. امام یک فرمایشی داشت که صلح اسلام و کفر معنی ندارد. ما هم اصلا به آزادی فکر نمیکردیم. ما میگفتیم یا یک روزی رزمندهها میآیند و درها را باز میکنند، دست ما را هم میگیرند و میرویم. یا میآیند نزدیک اینجا و عراقیها میبینند کاری نمیتوانند بکنند، ما را که داخل اردوگاه هستیم را به رگبار میبندند و شهید میشویم. اما این که به آنصورت صلح و تبادل شود فکر نمیکردیم. تا اینکه قطعنامه ۵۹۸ قبول شد. ما خب خبر زیادی نداشتیم. شب که خوابیده بودیم، صدای تیراندازی زیادی آمد و گفتیم چیزی که فکر میکردیم دارد اتفاق میافتد. احتمالا بچهها دارند میآیند یا ما را میکشند یا آزاد میشویم. بعد از یک ساعت یک سرباز عراقی آمد پشت پنجره و پرسیدیم چه شده است؟ گفت "خلاص خلاص". گفتیم چی خلاص؟ گفت حرب خلاص و گفت امام قطعنامه را قبول کرده است. ما تا صبح مانده بودیم که چه شده است تا اینکه اخبار را شنیدیم که امام قطعنامه را قبول کرده است و بیانیه جام زهر را شنیدیم. بااینحال، وقتی بعد از ۷ سال اسارت، شما آزاد میشوید خوشحال هستید اما ما یک چشممان گریه میکرد و یک چشممان خوشحال بود. چرا که نمیدانستیم امام برای چه گفته است که جام زهر را نوشیدم. همه از این صحبت مات و مبهوت ماندهبودیم که بالاخره یک شب اخبار بهدستمان رسید که چگونه قطعنامه قبول شده است و دلیل جام زهر بودنش را فهمیدیم. ما تا قبول قطعنامه ۵ سال اسیر بودیم و عین خیالمان نبود اما از قطعنامه تا آزادی ما که دو سال طول کشید، برایمان بسیار سخت و طاقتفرسا بود. ما زمانی که خبر حمله عراق به کویت را شنیدیم، دیگر امیدمان کاملا قطع شد و به هیچکس و هیچچیزی امید نداشتیم و زمانی که امیدمان از همه چیز قطع شد، آزادیمان رسید. شب عاشورا بود که خبر حمله را شنیدیم و قطع امید کردیم، من اربعین تبریز بودم. کار خدا اینگونه است.
+هنگام بازگشت به ایران، بین اسرا چه شور و حالی وجود داشت؟
خب زندانیای که ۷ سال دور از همه چیز باشد، موقع آزادی وضعیت خیلی عجیبی دارد. یک روزی من در صداوسیما مصاحبه داشتم، مجری گفت آقای شهریاری ما که کارمند هستیم، ماموریت برایمان میآید یک هفته یا دو هفته از خانواده دور میشویم و میگویند چند روز دیگر بمان، اذیت میشویم و دلمان تنگ میشود. شما چطور ۷ سال دوام آوردید! همه اینها به عنایت خداوند برمیگردد. بالاخره بعد از اینهمه سال آزاد شدن خوشحالی عجیبی برای هر فرد دارد. ما در اسارت بسیار زیاد خواب آزادی میدیدیم که دیگر فهمیده بودیم و وقتی خواب آزادی میدیدیم، میگفتیم این هم خواب است و تمام میشود. روزی که ما در اتوبوس داشتیم برمیگشتیم، دیدم یکی از بچهها که جلوی من نشسته بود سرش را به قسمت آهنی دو پنجره میکوبد. گفتم چرا این کار را میکنی؟ داری به خودت آسیب میزنی. گفت من ازبس خواب دیدم که آزاد شدم و بیدار شدم و ناراحت شدم، نمیدانم این خواب چقدر طول کشیده است! هنوز باور نمیکرد و فکر میکرد خوابیم. گفتم این دیگر خواب نیست و واقعا داریم برمیگردیم. گفت آره سرم درد میکند.
وقتی که از مرز خسروی وارد ایران شدیم، هرکسی که پایش را روی خاک ایران گذاشت، با صورت خودش را انداخت روی زمین و خاک ایران و گریهها شروع میشد. یعنی اینقدر دوری از وطن برایشان سخت بود.
+برخورد متقابل شما و خانواد بعد از چند سال اسارت چگونه بود؟
ما از تهران که به تبریز آمدیم با هواپیما، ساعت ۱ نیمه شب بود اما فرودگاه پر از جمعیت بود و همه دوست و آشنایان و کل شهر به استقبال آمده بودند و بسیار فضای عجیبی بود. حتی در محله خودمان که آمدیم، هیچکسی خواب نبود و همه روی پشتبام و داخل کوچه بودند و شرمندهمان کردند. بعد از آن نیز خانواده را که دیدیم شوروحال وصفناشدنیای بینمان بود. من وقتی جمعیت را در محله دیدم، گفتم همه این افراد در خانه جا نمیشوند و یکهو به ذهنم آمد که بگویم اول به مسجد برویم. رفتیم آنجا و صحبت کردیم و تشکر کردیم و به خانه رفتیم.
+اگر خدایناکرده دوباره جنگی شکل بگیرد شما چهکار میکنید؟
آن موقع وظیفهمان بود و به آن وظیفه عمل کردیم، الان هم اگر جنگی باشد، وظیفهمان است و شرکت میکنیم. هرچند که جنگ این زمان با آن زمان فرق میکند. همین الان نیز درحال جنگ هستیم. جنگ آن موقع پشت خاکریز بود و الان جنگ اقتصادی و فرهنگی است. اما اگر هرجنگی بشود، هرچه از دستمان بربیاید مانند جنگ قبلی انجام میدهیم و مانند همان موقع استوار هستیم. آن موقع کلی آرزو داشتیم و رفتیم، حالا که دیگر آرزویی نداریم مطمئنا میرویم.
اضافه کردن دیدگاه جدید