معرفی کتاب، معرفی راوی یا نویسنده
مگه کربلارفتن زوریه به یکی از
افتخارآمیزترین روایتهای اسارت میپردازد. بیتردید یکی از آرزوهای
رزمندگان، بهویژه اسرای ایرانی، رفتن به کربلا بود اما تعدادی از اسرا در
خاک دشمن به دلائلی از این آرزو چشمپوشی کردند و داغ تمکین از رژیم بعث را
به دل دشمن بعثی گذاشتند و به کربلا نرفتند.
راوی این حکایت عبدالرسول میرفلاح است.
میرفلاح سال 1363 در عملیات بدر به اسارت درآمد. سالهای اسارت این آزاده
در اردوگاههای 7، 9، 13 و 17 سپری شد.
❖گزیدهای از محتوای کتاب
روز بعد فرماندة اردوگاه، ارشدها را برای
اعلام نتیجه احضار کرد. گفتیم: «سیّدی، بچهها قبول نمیکنن برن کربلا.»
عصبانی شد و گفت: همة شما را اعدام میکنم. شما قبول کنید برید کربلا من
همة خواستههاتون رو قبول میکنم. صبح که شد برید حمام، غسل کنید، نماز
بخوانید بعد سوار اتوبوس شوید. اگر هم دوربین دیدید بشکنید. ما تضمین
میکنیم با آرامش میروید و میآیید. دوباره پیغام فرمانده اردوگاه را به
بچهها دادیم. بچهها گفتند: «هر کاری میخوان بکنن، ما نمیریم.» گفتم:
«بچهها، تهدید کردن که اعدامتون میکنن!» بچهها گفتند: «همهمون رو اعدام
کنن، ولی ما نمیریم.»
قبل از سفارش کتاب با انتشارات موسسه پیام آزادگان تماس بگیرید.
شماره تماس: 88807015