هفته دفاع مقدس، فرصتی طلایی برای یادآوری و بیان تجارب ارزشمند از روزها و شبهای طاقتفرسای مناطق عملیاتی است. در این میان، گوش سپردن به خاطرات آزادگان و اسرا، به ویژه روایت سردار حاج حسین سامعی از رزمندگان شهرستان شوشتر، نکتهای جذاب و تاثیرگذار است.
طلبه آزاده «رحمان سلطانی»:
دیدن چهره زیبای پاسدارهایی که با لباس سبز و آرم سپاه تا روحانیونی که عاشقانه بچهها را بغل میکردند و تعدادی از خانواده شهدا و اسرا، همه و همه دیدنی بود و جلوههایی از عشق و عاطفة ناب ایرانی و محبت اسلامی رو به نمایش میگذاشت.
خاطرات آزاده جعفر مزیدها؛
وقتی سرباز عراقی شکنجهام میداد، کابل در هر بار بالا و پایین رفتن نور خورشید را به چند قسمت تقسیم میکرد که باعث ایجاد صحنهای زیبا میشد. با خودم گفتم؛ چه زیباست و سکانس خوبی است برای ساختن فیلم و از هوش رفتم.
خاطرات آزاده «علی علیدوست»؛
ملت عراق با ما نمی جنگید و ما نیز با ملت عراق نمی جنگیدیم. اگر یک شیعه از جبهه فرار می کرد خانواده او را به زندان می بردند و شکنجه می دادند. صدام هم با ما می جنگید و هم با ملت خودش.
گفتگو با آزاده «علی اصغر مشایخی»؛
آزاده «علی اصغر مشایخی» اظهار داشت: آزادگان افرادی دلسوز با تواناییهای بالا هستند که بدون از هیچ چشم داشتی به منافع مالی انگیزهی خدمت بیش از این را دارند ولی به دلیل فقدان هماهنگی و مدیریت نشدن منابع انسانی ناشناخته باقی ماندن و مشغول زندگی روزمرهی خود هستند.
هنوز عراقیها بهطور قطعی به ما نگفته بودند که فردا آزادمان میکنند برویم ولی آن شب، بازار آدرس دادن و حلالیت طلبیدن حسابی داغ شده بود. هر کس هر چیزی داشت، آورد وسط و پخش کرد. آن شب همه دست و دلباز شده بودند.
در روزهای باقی مانده تا آزادی دغدغه اصلیام بردن نوشتههای اسارتیام بود. با خودم گفتم عراقیها به نامههای صلیب گیر نمیدهند. دست به کار شدم و مطالبی که میخواستم ببرم را روی آنها نوشتم.
خاطرات آزاده «سیدمحمدعلی بصری»؛
در سالهای گذشته چندین بار صحبت آزادی مطرح شده بود. یکبار هم شایعه شد که اسرای دو کشور را به آلمان منتقل میکنند. این بار برخلاف گذشته آزادیام را باور کرده بودم.
«نزدیک بصره بودیم که متوجه شدم «علی رحیمی» از ناحیه دست تیر خورده، بهش گفتم «دستت سیاه میشه چرا به عقب نمیری؟» رحیمی در جوابم گفت: «چطوری برم عقب وقتی که در محاصره هستیم!.» انگار بند دل من پاره شد رسما گیر افتاده بودیم!
آزاده و جانباز ۷۰ درصد «یدالله زارعی»؛
بعد از سه سال اسارت در چنگال نیروهای بعثی، سال ۱۳۶۹ با آخرین گروه آزادگان از طریق مرز هوایی وارد کشور شدیم. به خاطر عوارض ناشی از مجروحیت بعد از جنگ بر سر کار نرفتم و اکنون هم بیکار هستم.