فرزان آذرپناهی در نهمین عصر خاطره الماسهای درخشان:
فرزان آذرپناهی از آزادگان اردوگاه موصل ۱ میگوید: از بغداد تا مرز خسروی، هر لحظه انتظار آزادی برای ما شیرین و پرهیجان بود.
داور عنبری در نهمین عصر خاطره الماسهای درخشان:
آزاده داور عنبری، لحظه ورودش پس از سالها اسارت را چنین توصیف کرد: وقتی به محله تهرانپارس رسیدیم، من را روی دوش گرفتند و با استقبال گرمی روبرو شدم. آن لحظه حسرت سالهای دوری و سختیهای اسارت فراموش شد.
امیری هنزکی در نهمین عصر خاطره الماسهای درخشان:
آزاده امیری هنزکی از اردوگاه عنبر درباره آخرین شب اسارتش در عراق گفت: آن شب برای اولین بار در طول اسارت، در آسایشگاه باز ماند و توانستیم آسمان شب و ستارهها را ببینیم. همان شب برایم زیباترین شب زندگی شد.
محمدحسن جامی در نهمین عصر خاطره الماسهای درخشان:
درس بزرگ سالهای اسارت، بهگفته آزاده محمدحسن جامی، بیاعتمادی به دنیا و پایبندی به مسیر انقلاب اسلامی بود. مسیری که تا پایان عمر ادامه دارد.
علی نواییزاده در نهمین عصر خاطره الماسهای درخشان:
ساخت پروژکتور با قوطی و ذرهبین، زندگی جمعی مانند یک کشور کوچک، و لحظه دیدن نخستین طلوع خورشید پس از هشت سال؛ بخشی از خاطرات علی نواییزاده است.
رسول حاجیصادقی در نهمین عصر خاطره الماسهای درخشان:
در اسارت خواب آزادی میدیدیم و در آزادی خواب اسارت. این جمله حاجیصادقی، تصویری روشن از تلخیها و شیرینیهای دو دنیای متفاوت است.
عارف بیدمشکی در نهمین عصر خاطره الماسهای درخشان:
عارف بیدمشکی، خاطره عطش و سختی روزهای پایانی اسارت را چنین روایت میکند: در مسیر آزادی حتی جرعهای آب به اسرا نمیدادند و همین تشنگی، نوشیدن یک لیوان آب ساده در لحظه آخر اسارت را به رؤیا بدل کرد.
برگرفته از روایت سید احمد قشمی در امتحان سخت؛
سکوت اسرا در برابر خبر اعزام به عتبات، مأموران بعث را غافلگیر کرد. آنها تصور میکردند شور و هیجان اردوگاه را فرا بگیرد، اما واکنشی که دیدند، داستان این سفر را به مسیری دیگر برد.
کاروان اسرای ایرانی پس از سالها اسارت از مرز خسروی وارد خاک کشور میشوند و در میان استقبال گرم مردم و خانوادهها، نخستین گامها را بر سرزمین میهن برمیدارند.
روایت یک هماردوگاهی؛
از نخستین روزهای اسارت در جاده آبادان ـ ماهشهر تا زیارت کربلا در سال ۱۳۶۷، زندگی عبدالرضا اصغرپور روایت صبوری یک مرد است؛ مردی که حتی زیر فشار شکنجه بعثیها خم به ابرو نیاورد.