در سال ۱۳۴۲، کودکی در تبریز پا به دنیا گذاشت که بعدها «فاتح» نام گرفت و در تاریخ، نامش را با همان صراحت معنا به ثبت رساند؛ خلیل فاتح.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان،
در سال ۱۳۴۲، کودکی در تبریز پا به دنیا گذاشت که بعدها «فاتح» نام گرفت و در تاریخ، نامش را با همان صراحت معنا به ثبت رساند؛ خلیل فاتح.
دوران ابتدایی را در مدرسه «شربتزاده» سپری کرد و پس از آن در مدرسه «رازی» تبریز به تحصیل ادامه داد؛ اما عطش هنر، خاصه هنر عکاسی، او را از کلاسهای رسمی مدرسه جدا کرد و پشت دوربین نشاند. عکاسی، برای خلیل فقط یک علاقه نبود، بلکه مسیر نگاه کردنش به زندگی بود.
با وجود ترک تحصیل، از آموختن بازنماند. در کلاسهای شبانه شرکت کرد و تا پایان دوره راهنمایی پیش رفت؛ هرچند موفق به دریافت مدرک رسمی نشد.
نقاش تصویر امام، در کوچههای انقلاب
روزهایی که مردم ایران در تلاطم انقلاب میجوشیدند، خلیل نیز ساکت ننشست. در محلههای تبریز، تصویر حضرت امام را میکشید و با دست خودش آن را تکثیر میکرد؛ تصویرهایی که روی دیوارها مینشستند و فریاد خاموش آزادی بودند. عکاس جوان، پیش از آنکه دستش به ماشه تفنگ آشنا شود، به قلممو و لنز دوربین خو گرفته بود.
سرباز بیمرز اسلام: از تبریز تا زابل و کابل
پس از پیروزی انقلاب، خلیل به مسجد شهید مدنی تبریز رفت و از محضر آیتالله مدنی بهره برد. با تشکیل سپاه پاسداران در سال ۱۳۵۸، او نیز به عضویت سپاه تبریز درآمد و در بخش تبلیغات، در عکاسخانه سپاه، مشغول به کار شد. اما نگاهش از قاب دوربین فراتر رفته بود؛ به فلسطین و لبنان و افغانستان میاندیشید، به آزادسازی ملتهایی که زیر بار ظلم نفس میکشیدند.
پیش از آغاز جنگ تحمیلی، به همراه همرزمش حسین نصیری، از مرز زابل وارد خاک افغانستان شد تا در کنار مجاهدین افغان، به دفاع از مردم مظلوم بپردازد. سه ماه در آن دیار ماند و در این میان مدتی نیز به اسارت نیروهای شوروی درآمد، اما با حمله مجاهدین، آزاد شد و به وطن بازگشت.
در آتش سوسنگرد؛ نامهای از چمران و رزم در محاصره
شهریور ۱۳۵۹، عراق به ایران حمله کرد و خلیل، بیدرنگ به جبهه رفت. از نخستین نیروهای اعزامی به مناطق عملیاتی بود. در سوسنگرد، شهری که به محاصره کامل ارتش بعث درآمده بود، خود را به یاران رساند. در همان حوالی بود که نامهای به دستش رسید؛ نامهای با امضای دکتر چمران. در آن نامه از هماهنگی نیروهای ارتشی، سپاهی و مردمی برای شکستن محاصره شهر سخن رفته بود.
خلیل راهی خط مقدم شد. دکتر چمران زخمی بود، اما با پای مجروح، به کامیونی عراقی حمله برده بود. در یادنامه دکتر چمران آمده است که: «چمران با کمک جوانی چابک که خود را به صحنه رساند، به داخل کامیون پرید و از همان جا، لبخندزنان، نوید پیروزی میداد.»
پوتینی برای دشمن، پاهایی برهنه برای حقیقت
خلیل فقط با تفنگ نمیجنگید، با اخلاقش هم میجنگید. در یکی از درگیریها، چهار اسیر عراقی را با خود به عقب جبهه میآورد. در راه، متوجه شد که یکی از آنها پوتین ندارد. بیدرنگ، پوتین خود را درآورد و به پای اسیر پوشاند. خودش، کیلومترها را با پای برهنه طی کرد. او نه فقط میجنگید، که انسانیت را در میدان نبرد زنده میکرد.
در دل این نبردها، دوربینش را هم با خود داشت. لحظهبهلحظه جبهه را ثبت میکرد. یکبار نارنجکی عمل نکرده به داخل سنگرشان پرتاب شد. عکسش را گرفت و سالها آن تصویر را به یادگار نگه داشت. او تنها ۱۶ سال داشت که تصمیم گرفت با چند نیروی داوطلب، به خاک دشمن نفوذ کند و اطلاعات محرمانه کسب کند.
عملیات مطلعالفجر و ورود به خاک دشمن با نام «یعقوب»
در عملیات «مطلعالفجر» در ۲۴ آذر ۱۳۶۰، در منطقه گیلانغرب، خلیل برای نجات ۲۰ زخمی، خود را به عمد به اسارت سپرد و برای فریب دشمن، خود را «یعقوب» معرفی کرد. هنگام اسارت، سرباز عراقی را با لگد زد و به یارانش سپرد که اگر از آنها درباره فرمانده گردان پرسیدند، بگویند: «فرمانده همان خلیل بود و شهید شده است.»
ابتدا به اردوگاه موصل و سپس به «موصل ۲» منتقل شد. در آنجا، طبق خاطرات حجتالاسلام و المسلمین ابوترابی، خلیل فاتح همراه چند تن از اسرا، انبار غذا را به آتش کشید. حین خاموش کردن آتش، تعدادی سلاح و مهمات را به دست آوردند و مخفی کردند. خلیل در جواب دیگران که از او پرسیدند چرا این کار را کردی گفت: «برای روز مبادا!»
شکنجه، سکوت، تکبیر؛ و وداعی مردانه
روزها گذشت. تا اینکه یکی از اسرای اهل آبادان، حین بازسازی اردوگاه، متوجه نارنجکی شد. موضوع را با مسئولان عراقی در میان گذاشت. پنج نفر از اسرا از جمله خلیل بازداشت شدند. خلیل، زیر شکنجه، هیچ نگفت. در بازجویی آخر، وانمود کرد که با دیدن چهرهها شاید همدستانش را بشناسد. او را از جلوی تمام اسرا عبور دادند. سکوت کرد، کسی را لو نداد و با صدای بلند فریاد زد: «اللهاکبر!»
خلیل تمام مسئولیت را به گردن گرفت تا دیگران در امان بمانند. همانجا، آخرین وداعش با یاران صورت گرفت؛ وداعی خاموش، اما با عزت و سرافرازی.
شهادت در غربت
یک ماه و نیم پس از ناپدید شدنش، صلیب سرخ جهانی اطلاع داد: خلیل فاتح در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۲، در اردوگاه موصل ۲ به شهادت رسیده و همانجا در خاک عراق دفن شده است.
شاید خاک عراق محل دفنش باشد، اما دل تاریخ، آرامگاه جاودانهی اوست. نوجوانی ۱۶ ساله، با دوربینی در دست، دلی پر از آرمان و قدمهایی برهنه؛ که سرانجام، با فریاد تکبیر، در دل ظلمت دشمن درخشید.
انتهای پیام/
برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com