سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!

چند بیت شعر در وصف آزادگان سرافراز

چند بیت شعر در وصف آزادگان سرافراز
آزادگان ما، وارثان شهیدان اند و ماندند تا نامشان را گرامی و راهشان را ادامه دهند.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، اشعار زیادی در وصف آزادگان سرافراز میهن سروده شده است که چند مورد از آن‌ها تهیه شده و در ادامه می خوانید:

 

1

 

سراپا اگر زرد وپژمرده ایم

ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم

اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل، دلیل است، آورده ایم

اگر داغ، شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گرده ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه

همین زخمی هایی که نشمرده ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر

از این دست، عمری به سر برده ایم

 

***

بوی بهاران می دهی ای فرد آزاد

ای از تو خاک میهنم آباد آباد

بنشین به روی چشمم ای پیک بهاری

کز دوری ات آتش به جان ما در افتاد

ای افتخار کشور ای فرزند قرآن!

ای با تو روشن، آسمان از نور ایمان!

بنشین دمی تا بوسه بارد از نگاهم

ما را به لبخندی کن ای آلاله، مهمان

ای گام هایت، سجده گاه شبنم و گل

ای در گلویت، نغمه تب دار بلبل

 

***

باز آمدی از شهر غم، منزل مبارک

خاک وطن، فرش قدم های تو ای گل

باز آمدی از سمت شب ای مایه ناز

ای از تو باغ آسمان سرشار آواز

گلبانگ شادی از تو در کوه و در و دشت

پیچیده همچون نغمه قمری به پرواز

ای از تبسم، مهربان تر، مرد صحرا!

از دیدنت، گل کرده اشکم همچو دریا

تا آمدی، بوی بهاران با تو آمد

فرزند توفان، شیر مرد خانه ما

 

***

ســلامم به مردان روزهای رنج

به مردان سخت وبه مردان گنج

شــماهــا عـــزیــز دل رهــبـرید

شـــما ســرفرازان این کـشوریـد

امـــیــریــد و آزاده و ســـرفـراز

که دل¬هــایـتان پر زایـمـان وراز

ز دوران پــر رنـــج ناسـوده ایـد

شـما بـــازی عـشق را بـرده ایـد

کلید صبوری به دست شــماسـت

وجود شما رنگ و بوی خـداست

چـنان سـرو قامت مقـاوم صـبور

که دشمن ز ایثارتان گــشـته کور

شـــده پایــداریـــتــان درس مــــا

کـــتابی که مانده از این مـاجــرا

شما قـهـرمـانـان دیـن بــــوده ایـد

شما گنج این سرزمین بـــوده ایـد

چـــو الماس¬های درخـشان شــدید

شـــما ماه و خـورشید ودنیا امـید

شــــما مـشــق تــاریـخ دوران ما

امــــیـــــران آزاد ایـــــران مــــا

اسیری که نه امـیرانه برگشته اید

دل از هرچه وابستگی شـسته اید

امـــیـــران دوران اســـیـــر شما

هـــمـــان نــــاکـــــسان زمان بلا

شــماها غرور آفرینان این ملتـید

که آتـــش زن خواری و خــفـتید

 

***

نـــدانــد کــــــسی زخم دل¬هایتان

کــــه زنجـیرها بسته شد پایـــتان

گـــذشـــته چه ها بر تن نازنـــین

یکــی مـی زد و دیگری درکمین

چـــه گویم از این ماجرای غمین

دل ســنگ خون میشود اینچنــین

زدورانتــــان این سند مانده است

جـــوان ولایی کـــه پایــنده است

عــــزیـــــزان آزاده تــبریکـــتان

مـــدال شـــــجاعت که آذیـــنــتان

«غریب» دست بوس وحقیرشماست

دل بـــی قــــرارم اســیر شماست

 

***

به یاران آزاده از ما درود

بخوانید ای دوستان این سرود

سرود دلیران آزاده را

به راه وطن جان و سر داده را

 

***

ما متاعی پر بها را مفت و ارزان یافتیم

زندگی بگذاشتیم قصری بلند افراشتیم

نام ما فهرست شد در جمع مشهوران عشق

سالها از غم لباس صبر و تقوا بافتیم

گرد نسیان را خدا پاشید تا مخفی شویم

گنج مخفی را ولی ما اشتهار انگاشتیم

 

***

ای پدر! ای حماسه­ ی جوشان!

اسوه­ ی غیرت و فداکاری!

دوست دارم دوباره بنویسم

از تو، از روزهای بیداری

روزهایی که نام مردان را

از گلوی تفنگ می­خواندند

مادران هم برای لالایی

مثنوی­های جنگ می­خواندند

شوق پرواز در تو جاری بود

شور میدان، شبی اسیرت کرد

پدرم!، ای جوان­ترین آیه!

غم ماندن چقدر پیرت کرد

 

***

طومارِ تاریکی و درد و رنجِ انسان

پیچیده شد دَر هم، به اعجازِ دعایت

خواب جهان، آشفته شد، وقتی که پیچید

در قلّه تاریخ، پژواک صدایت…

 

***

تو نبودی کنارمان امّا

خاطراتت چقدْر جاری بود

سهم ما از تو قاب عکسی سرخ

سهم ما از تو بی­قراری بود

جسم پاکت اسیر بود امّا

جامه­ ی سرخی از پریدن داشت

تار و پود تو آسمانی بود

ربّنایت چقدْر دیدن داشت

نفْس خود را اسیر می­کردی

می­سرودی شکوه دیگر را

سجده­ های تو فاش می­کردند

اشتیاق جهاد اکبــــر را

 

***

می‏خواستم شعری بگویم در هوایت

شعری برای جاودان بانگِ رهایت

یک مثنوی از دست‏های مهربانت

منظومه‏ای بالا بلند از چشم‏هایت

می‏خواستم شعری… ولی شرمنده هستم

شرمنده‏تر از اینکه می‏خوانم برایت! 

 

***

گاه در بند عشق بودن نیز

اوج آزادی است، آزادی

اوج آزادگی­ست آن درسی

که به زندانِ زندگی دادی

سال­های اسارتت بی­ شک

با تب انتظار طی می­شد

فصل سنگین برگ ­ریزان هم

به امید بهار طی می­شد

آمدی، با تو روشنی برگشت

سَنَدی از حماسه پیدا شد

تک درخت امیدمان آن روز

با نفس­های تو شکوفا شد

حال در هر سپیده می­بینیم

روی ماه تو ماه­تر شده است

پای شیطان شکسته، باور کن

دشمنت رو سیاه­تر شده است

زخم­هایت روایتی سرخند

می­ستاییم زخم جاری را

روی پیشانی تو می­خوانیم

ادبیّــــات پـایــداری را

 

***

ای همه زنجیریان بند گسسته

ای به سرسنگ جام ننگ شکسته

ای ز شما نام مرد رنگ گرفته

ای همه بر تارک زمانه بنشسته

 

***

وقتی زمین، بر گام‏هایت بوسه می‏زد

می‏ریخت گُل، هفت آسمان، بر ردپایت

نورِ خدا در سینه‏ات تا شعله ‏ور شد

صد کهکشان، گرما گرفت از روشنایت

۱۵ مهر ۱۳۹۹
کد خبر : ۱,۶۸۴
کلیدواژه ها: آزادگان، اسارت، شعرخوانی، دفاع مقدس، پیام‌آزادگان

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید