سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
خاطران نورزوی آزادگان/1

خاطره‌ای از سرگرمی‌های لحظه تحویل سال تا «سین»‌های سفره هفت‌سین اسرا

خاطره‌ای از سرگرمی‌های لحظه تحویل سال تا «سین»‌های سفره هفت‌سین اسرا
هفت‌سین ما مانند هفت‌سین‌های معمولی نبود بلکه متشکل از هر سینی بود که در اختیار داشتیم؛ سفره هفت‌سین ما شامل تکه‌ای سیم خاردار، مقداری از علف‌های باغچه اردوگاه به‌عنوان سبزه، سوزن خیاطی، تکه‌ای سنگ و ... بود.
 به گزارش روابط‌ عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، یاد و خاطره برگزاری مراسم نوروز در میان اسرا یکی از جذاب‌ترین خاطرات رزمندگان اسلام است. خاطراتی که هر یک از آزادگان از ایام نوروز در زمان اسارت یادآوری می‌کنند نشان‌دهنده تلاش آنان برای پاسداشت عید نوروز است. خاطراتی شیرین از نوروز سال ۱۳۶۲ را در اردوگاه موصل ۳ عراق از زبان محمدعلی مستقیمی‌نژاد می‌خوانیم. 
 
مستقیمی‌نژاد به یکی از خاطرات نوروزی خود در دوران اسارت اشاره کرد و گفت: عید نوروز سال ۱۳۶۲ اولین عید نوروز من و حدود ۵۰۰ نفر از بچه‌های اردوگاه بود که در اسارت بودیم. بچه‌ها سفره هفت‌سینی در آسایشگاه ترتیب دادند؛ فکر می‌کنم لحظه سال تحویل شب بود. به یاد دارم بعد از دعای تحویل سال روبوسی کردیم و برای سلامتی امام عزیز و پیروزی رزمندگان اسلام دعا کردیم. از چهره‌ها پیدا بود که دل‌ها گرفته بود خصوصاً کسانی که متأهل بودند و دوست داشتند در کنار خانواده‌هایشان باشند.
 
وی افزود: هفت‌سین ما مانند هفت‌سین‌های معمولی نبود بلکه متشکل از هر سینی بود که در اختیار داشتیم؛ سفره هفت‌سین ما شامل تکه‌ای سیم خاردار، مقداری از علف‌های باغچه اردوگاه به‌عنوان سبزه، سوزن خیاطی، تکه‌ای سنگ و ... بود. 
 
این آزاده سرافزار ادامه داد: آن شب برنامه خاصی نداشتیم و یکی از بچه‌ها پیشنهاد کرد هر کسی به‌نوبت لطیفه‌ای بگوید تا کمی شاد شویم و روحیه‌ها تازه شود؛ هر یک از بچه‌ها لطیفه‌ای گفت تا نوبت به «محمدحسین» که از بچه‌های خوب مرند رسید. محمد حسین گفت لطیفه من پنج پرده داره و باید خوب گوش کنید.
 
وی ادامه خاطره خود را از زبان محمدحسین چنین نقل کرد: پرده اول: زن و شوهری در ماشین بودند و مرد در حال رانندگی بود. زن مرتب ایراد می‌گرفت که این چه وضع رانندگی است و چرا این‌قدر تند می‌روی؟ مرد هم در جوابش گفت: اگر من راننده‌ام تو چیکاره‌ای؟ پرده دوم: زن و مرد در خانه بودند. زن در آشپزخانه در حال سرخ‌کردن بادمجان بود. مرد هم مرتب ایراد می‌گرفت که این دیگر چه جور آشپزی است بادمجان‌ها را سوزاندی. زن هم در جوابش گفت: اگر من آشپزم تو چیکاره‌ای؟ پرده چهارم: یکباره یکی از بچه‌ها از گوشه آسایشگاه داد زد محمدحسین چرا پرده سوم را نگفتی؟ محمدحسین هم گفت: اگر من جوک می‌گویم تو چیکاره‌ای؟ یکباره همه بچه‌ها شروع به خندیدن کردند. 
 
مستقیمی‌نژاد با بیان اینکه نخستین شب عید من در دوران اسارت به همین سادگی گذشت، ادامه داد: فردای آن روز، نزدیک ظهر متوجه شدیم اوضاع اردوگاه و سربازان عراقی عادی نیست و چندین مرتبه بالگردهای عراقی بالای اردوگاه و اطراف در حال پرواز بودند.
 
وی بیان کرد: آنطور که یکی از بعثی‌ها می‌گفت، شب گذشته دو اسیر ایرانی از اردوگاه موصل ۱ فرار کرده بودند؛ آن سرباز بعثی‌ که اسمش «یونس» بود، می‌گفت که آن‌ها را گرفته‌اند اما ما فهمیدیم که آن دو توانسته بودند خود را به مرز سوریه برسانند و از طریق سفارت ایران به میهن اسلامی تحویل داده شدند.
 
این آزاده سرافزار  با بیان اینکه آن دو نفر عکس خود را به صلیب سرخ داده بودند تا به اردوگاه بیاورد، بیان کرد: چند ماه بعد که صلیب سرخ به اردوگاه آمده بود، عکس به دست ما رسید؛ ما نیز عکس را به «یونس»، نشان دادیم و گفتیم این‌ها همان‌هایی نیستند که دستگیرشان کردید؟ هیچ حرفی برای گفتن نداشت جز اینکه عصبانیتش را سر اسرا خالی کند.

 

انتهای پیام/

۳ فروردین ۱۳۹۹
کد خبر : ۲۳۷

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید