سعی میکردم برای فراموش کردن تشنگی به چیزهای دیگر فکر کنم. به آب فکر کردن بیطاقتترم میکرد. ولی به هر چه فکر میکردم باز ذهنم متوجه آب و تشنگیام میشد.
متن زیر برشی از کتاب «خداحافظ آقای رئیس» است که توسط انتشارات پیام آزادگان منتشر شده است. این کتاب حکایت زندگی حجتالاسلام والمسلمین، علی علیدوست است که به قلم سهیلا عبدالحسینی نگارش شده است. برای تهیه این کتاب میتوانید به فروشگاه اینترنتی انتشارات پیام آزادگان مراجعه کنید.
برشی از کتاب خداحافظ آقای رئیس
ارشد عراقیها به اسرا نگاه کرد و بعد دستور داد همه را حرکت بدهند. شاید میخواست حسابی از پا بیفتیم. مسافتی پیمودیم. از نیروهای اصلی دور شدیم. با اشاره به دوستان گفتم: «فقط چند سرباز برای ما گماردهاند، میشود خلع سلاحشان کرد و فرار کرد.» دیگران هم به همین موضوع فکر میکردند. داشتیم نقشه میکشیدیم که هر چند نفرمان مسئول از پادرآوردن یکی از سربازان شود، همزمان و سریع اقدام کنیم و بعد از خلع سلاح آنها همگی فرار کنیم.
هنوز در حال شور و مشورت بودیم که یکی از افراد گروه که اسمش یادم نیست از جمع جدا شد و پا به فرار گذاشت. عراقیها با تیراندازی دنبالش دویدند ولی او چنان میدوید که آنها به گرد پایش هم نرسیدند. از آن گذشته معلوم بود که به منطقه هم آشناست. عراقیها هم نمیتوانستند ما را رها کنند و دنبال او بدوند. برای همین او توانست از تیررس آنها دور شده و فرار کند. با فرار او، نقشههای ما هم نقش برآب شد. اگر صبر میکرد و اجازه میداد گروهی کار کنیم شاید آن روز میتوانستیم همهمان فرار کنیم ولی با این کار او، عراقیها با هوشیاری مراقبتشان را بیشتر کردند و آماده بودند که به محض دیدن تحرکی از جانب ما شلیک کنند. همچنین، فرار آن فرد باعث خشم و ناراحتی عراقیها شد.
بعد از آن آزار و سختگیری آنها چند برابر شد. عذابی که آن روز از تشنگی کشیدم هرگز فراموشم نمیشود! تا آن زمان درک درستی از درد تشنگی نداشتم. تشنگی میتواند چنان عذاب عجیبی بر انسان وارد کند که فرد به مرگ راضی شود. تا غروب آن روز راه رفتیم و راه رفتیم. همه از تابوتوان افتاده بودیم. سعی میکردم برای فراموش کردن تشنگی به چیزهای دیگر فکر کنم. به آب فکر کردن بیطاقتترم میکرد. ولی به هر چه فکر میکردم باز ذهنم متوجه آب و تشنگیام میشد.
شروع کردم به خودِ تشنگی فکر کردن. تا آن موقع سعی میکردم تشنگیام را ندیده بگیرم و تشنگی هم بیرحمانه فشار میآورد. از آن لحظه به بعد حواسم را به تشنگیام دادم میخواستم بداند میبینمش و حضورش را پذیرفتهام. قبولش کردهام و حتی با او دوست شدهام و دوستش دارم. کمی آرام گرفتم. ناخودآگاه به یاد امامحسین(ع) افتادم، قهرمانِ تحملِ تشنگی، درد و شدیدترین رنجهای روحی. اصلاً اباعبدالله (ع) قهرمان تحمل رنجهای خاص است.
انتهای پیام/