در پرونده خاطرات کوتاه آزادگان، برخی از خاطرات کوتاه اما درسآموز دوران دفاع مقدس را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، گنجهای
زیادی در فرهنگ دفاع مقدس هنوز ناشناخته مانده است. خاطرات معمولی آزادگان
حاوی نکات تکاندهندهای است که برای ما میتواند درسهای بزرگی باشد. در پرونده خاطرات کوتاه آزادگان، برخی از این خاطرات را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.
متن یادداشت به شرح زیر است:
خلیل که شهید شد عبدالجلیل را با دست خودش لباس رزم پوشاند و راهی جبهه کرد. در اردیبهشت همه مانده بودند که خبر شهادت عبدالجلیل را چطور به او بگویند.
اما همینکه شنید منصور را به جنگ فرستاد. آنچنان شوری داشت گوئی که در صحرای کربلا به کارهای زینب نظاره میکند.
در فروردین سال ۶۱ اما در مجلس شهادت سومین فرزندش منصور که همه رخت عزا به تن داشتند او چشم به محمدرضا دوخته بود. وقتی چند روز بعد محمدرضا فانسقه را در کمرش سفت میکرد، در میان نگاههای بهت آلود دیگران، قرآن بدست کنارش ایستاده بود و برای جبهه رفتن به او دل و جرات میداد.
محمدرضا اما رفت و اسیر شد. در آن مقطع او شده بود سنگ صبور مادران شهدا. هر قدر بیشتر او را میدیدند بیشتر آرام میشدند.
گذشت و گذشت تا جنگ تمام شد اما خوشحال بود که هم در صف شهدای کربلا افرادی دارد و هم در بین اسرای کربلا. آخر همزمان حسینی و زینبی بودن سخت است. اما او بود.
در سال ۱۳۸۹ که رهبر معظم انقلاب به قم تشریف آوردند با سرودن یک بیت شعر آقا را به خانهاش کشاند:
آرزو داشتم که به دیدارم بیائی
هم به دیدار منو هم شوی بیمارم بیائی
این شعر باعث طولانی شدن سفر آقا شد. مقام معظم رهبری در دیدار این مادر فداکار در خانهاش چنین فرمود:
این را به شما بگویم. من امشب بنا نبود در قم بمانم، فقط بخاطر شما ماندم.
اما امروز این مادر شجاع و صبور رخ در نقاب خاک کشید و به دیدار فرزندان شهیدش رفت.
از همینجا به برادر جانباز و آزاده محمدرضا کارکوب زاده سر سلامتی عرض میکنیم و برای مادر صبور و فداکارشان علو درجات از خدای بزرگ مسئلت میکنیم.