سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
پرونده ویژه دهه فجر(۱۸)؛

عکسی که به اسرا شور و امید می‌داد

عکسی که به اسرا شور و امید می‌داد
در پرونده ویژه دهه فجر، خاطرات کوتاه و جذاب فعالیت‌های دهه فجری آزادگان در دوران اسارت را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، الماس های درخشان هشت سال دفاع مقدس در اوج غربت و اسارت نیز با حفظ روحیه والای ایستادگی و ایثار در قلب زندان های دشمن بعثی ضمن حفظ روحیه انقلابی خود با فعالیت های فرهنگی ضمن زنده نگه داشتن مناسبت های مختلف مذهبی و ایام الله انقلاب اسلامی، دشمن بعثی را در خاک خود به سخره می کشیدند.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

در ادامه توجه شما را به روایتی از آزاده سرافراز عبدالکریم کریم‌پور در کتاب «کلاه‌قرمزی‌ها» با نویسندگی زهره علی عسگری جلب می کنیم:

 شبی بی‌خوابی زده بود به سرم. چشمم افتاد گوشه آسایشگاه که تقریبا یک جای امنی بود و از دید عراقی‌ها پنهان. دیدم یک نفر نشسته و مشغول کاری است. بلند شدم تا سر و گوشی آب بدهم. غلام بود. غلام بچه ‌خوزستان بود و خط خوبی داشت. نقاشی‌ هم می‌کشید. معمولا برای هر مراسمی که داشتیم، یک هنری از خودش به نمایش می‌گذاشت. از آن‌جا که من طلبه بودم و بچه‌ها به من اطمینان داشتند خودش را جمع‌وجور نکرد و ادامه داد. جلو که رفتم دیدم نقاشی می‌کشد. از دشداشه سفیدی که به هرکدام از ما داده بودند، به اندازه نیم متر در نیم متر بریده بود و با دودۀ سیگار و جوهر خودکار رنگ ساخته بود؛ غلام داشت از روی یک عکس کوچک امام نقاشی می‌کرد. عکس را یکی از بچه‌ها از زمان جبهه با خودش آورده بود داخل اردوگاه و به هزار دوز و کلک قایم کرده بود. مخفیانه عکس را رسانده بودند دست غلام تا از رویش یک تابلوی بزرگ بکشد. غلام، نقاشی را کشید و چقدر هم خوب و دوست‌داشتنی از آب درآمد. بعد از تمام کردن نقاشی، دو تا کِش به چهار گوشه‌اش دوخت. یک کش به دو گوشه بالا و یک کش هم به دو گوشه پایین. بچه‌ها موقع مراسم آن را روی یک بالش می‌انداختند و سفتش می‌کردند و به دیوار تکیه می‌دادند. هروقت هم سر و کله جاسوس‌ها یا سربازهای عراقی پیدا می‌شد، از روی بالش جمعش می‌کردند. همین یک عکس به اسرا خیلی شور و امید می‌داد. خود من وقتی برای اولین‌بار در یک مراسم آن را دیدم، خیلی جا خوردم. حال بقیه را هم می‌دیدم. با آن همه مشکلات اسارت، بچه‌ها ذره‌ای از عشق‌شان به امام کم نشده بود و هنوز قرص و محکم ایستاده بودند. بعدها وقتی از اردوگاه رومادی هفت به شش منتقل شده بودم، از بچه‌هایی که بعداً ‌آمدند، پیگیر آن نقاشی ‌شدم. بچه‌ها تعریف می‌کردند که: در مراسم بیست و دوم بهمن، یک سرباز عراقی سرمی‌رسد و نقاشی را می‌بیند؛ آن را از بچه‌ها می‌گیرد. انگار آن سرباز بخت‌برگشته با خوشحالی می‌رود تا عکس را تحویل فرمانده‌اش بدهد و بگوید دست ایرانی‌ها را رو کرده‌ام تا بلکه تشویقی بگیرد؛ اما وقتی فرمانده نقاشی را می‌بیند، چشمش می‌افتد به تاریخی که نقاش زیر آن زده بود؛ متوجه می‌شود مال دو سه سال پیش است. فرمانده، سرباز بدبخت را به باد کتک و فحش می‌گیرد که «این عکس، دوسه ساله تو این اردوگاهه، تو حالا پیداش کردی؟! مثلا خبر خوشحالی آوردی؟»‌ سرباز تشویق نشد که هیچ، به‌سختی توبیخ شد.

۱۹ بهمن ۱۳۹۹
کد خبر : ۴,۱۳۰
کلیدواژه ها: خاطرات آزادگان , دفاع مقدس , دهه فجر , خاطره , آزاده , عبدالکریم کریم پور

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید