سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
به مناسبت سالگرد عملیات خیبر؛

خداحافظی با وطن

خداحافظی با وطن
عملیات خیبر نخستین عملیات آبی و خاکی است که با همکاری ارتش و سپاه موجب بازپس‌گیری خاک ایران از بعثی‌ها شد.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، «ملک‌حسین جلالوند» آزاده و جانباز خوزستانی، در 4 اسفند 1362 در عملیات خیبر به اسارت نیروهای رژیم بعثی درآمد و سال‌های اسارت خود را در اردوگاه موصل 2 سپری کرد.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

در ادامه بخشی از خاطرات آزاده سرافراز «ملک‌حسین جلالوند» را به مناسبت سالگرد عملیات خیبر برای شما نقل می‌کنیم:

شروع عملیات خیبر بود. گردان عاشورا از اولین گروه‌هایی بود که حرکت کرد. حوالی غروب سوم اسفند با هفت‌هشت نفر سوارِ قایق شدیم و حرکت کردیم. هور از نیزارهایی زیبا پوشیده شده بود؛ اما در آن اوضاع، اصلاً نمی‌شد به این یک‌قلم جنس فکر کرد. خرامیدنِ بلم‌ها و آواز پرندگان، جایش را داده بود به عبور مردان جنگی. در مسیرمان موانع زیادی بود؛ یکیش تنگ‌بودنِ راه آب‌رو بود[1]؛ آن‌قدر تنگ که همزمان نمی‌شد دو قایق از آنجا عبور کنند.

در تاریکی هوا رسیدیم به اولین آبادی عراق؛ البته نمی‌شد اسمش را آبادی گذاشت؛ کلبه‌هایی پوشالی، یکی اینجا و یکی آنجا روی آب بودند. انگار تک‌به‌تک روی آب زندگی می‌کردند. گلوله به این‌طرف و آن‌طرف سد هورالهویزه می‌خورد. غرش هواپیما از بالای سرمان شنیده می‌شد. به حرکتمان ادامه دادیم. باید فقط از روی شناسایی و علامت‌گذاری بچه‌ها حرکت می‌کردیم؛ البته توی هر قایق یک بلد عراقی[2] هم بود.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

صبح چهارم اسفند بود. به‌صورت پراکنده جلو می‌رفتیم. بدبیاری نصیبمان شده بود و پروانة موتور گیر کرده بود لای نیزارها و گل‌ولای. بچه‌ها برای هل‌دادن قایق، در آن سوزوسرما تا کمر رفته بودند در آب. بالأخره پروانه‌های موتور را آزاد کردیم و ادامه دادیم ... .

دوباره موتور گیر کرد؛ دوباره درش آوردیم. این بار برای درآوردن قایق‌ها تا گردن رفتیم توی آب. استخوان‌هایمان از سرمای شدید آب تلق‌تولوق می‌کرد. بین قایق‌های به‌گل‌نشسته و آب‌های هور در رفت‌وآمد بودیم که رگبار کلاش در جفتِ ساق پاهایم نشست. بچه‌ها برای جلوگیری از خونریزی، با چفیه، بالای زانوهایم را بستند. هیچ‌جوری امکان بازگشت به عقب نبود.

هوا که روشن شد، بچه‌ها مرا گذاشتند کنار یک سد خاکی[3] و خودشان رفتند وسطِ درگیری. رادیویی کنارم روشن بود. پتویی تمام تنم را استتار می‌کرد. با شنیدن مارش حمله، که از رادیو پخش می‌شد، دردم زیادتر شد؛ چه وقتِ مجروح شدنم بود حالا!

بیشتر بخوانید

صدای الله‌اکبر می‌آمد. عراقی‌ها از فاصله‌ای نزدیک، با قایق از کنارم رد شدند. پتویی که رویم کشیده بودند، آنها را به اشتباه انداخته بود. چند کلمة دست‌ و پا شکسته شنیدم که می‌گفت: «میّتی در قایق است»؛ البته این برداشت من بود. پلک‌هایم را روی‌هم گذاشته بودم و دزدکی نفس می‌کشیدم.

صدای رگبار می‌آمد؛ رگباری که حالا رانم را هم سوراخ‌سوراخ کرده بود. صدای عراقی‌ها به گوش می‌رسید. آمدنشان به قایق را حس می‌کردم. پلک‌هایم همچنان بسته بود و نفسم همچنان حبس. هنوز هم می‌خواستم زنده بودنم را کتمان کنم ولی نشد ...

تنها کاری که کردم، پتویم را کنار زدم. نگاهی به پایم کردند؛ به‌قدری وضعش خراب بود که رویشان را برگرداندند.

خداحافظی با وطن، دردناک‌ترین احساسم در طول سال‌های اسارت بود...

[1]. در طول راه برای عبور از موانع، تجربه‌های خوبی به‌دست آوردیم؛ بچه‌ها توانستند در عملیات بدر با استفاده از این تجربه‌ها ضربات کاری‌تری به دشمن وارد کنند. (راوی)

[2]. این افراد از مجاهدان عراقی بودند. (راوی)

[3]. احتمالاً نزدیک شهرک القرنه بود. (راوی)

۵ اسفند ۱۳۹۹
کد خبر : ۴,۳۶۶
کلیدواژه ها: ملک حسین جلالوند , عملیات خیبر , آزادگان , خاطرات , دفاع مقدس

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید