سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!

اسیری که اکثر شکنجه‌ها را به چشم دیده است

اسیری که اکثر شکنجه‌ها را به چشم دیده است
آزاده سرافراز محمدجواد سالاریان به دلیل آشنایی با زبان عربی بالاجبار در بازجویی اسرا حاضر می‌شده و از نزدیک شاهد صحنه‌های دلخراش شکنجه اسرا بوده است.

به گزارش  روابط‌عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده سرافراز «محمدجواد سالاریان» در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۲ در عملیات والفجر ۸ به اسارت دشمن درآمد و بعد از گذشت سال‌های سخت اسارت سرانجام با سایر آزادگان به میهن بازگشت.

سالاریان به دلیل آشنایی با زبان عربی بالاجبار در بازجویی اسرا حاضر می‌شده و از نزدیک شاهد صحنه‌های دلخراش شکنجه اسرا بوده است. این آزاده سرافراز برخی از خاطرات را نقل کرد که در ادامه آمده است:

«در استخبارات پرونده مرا به دقت خوانده بودند و فهمیده بودند که عربی بلد هستم. متاسفانه از همان روز اول، برای بازجویی های وحشیانه‌شان، قرعه مترجمی را به نام من بیچاره زدند! یقین داشتم با این یکی دیگر نمی‌توانم بسازم و از دیدن صحنه‌های شکنجه بچه‌ها، حتما از غصه دق خواهم کرد؛ غافل از این که صبر و تحمل خدادادی انسان می‌تواند بیشتر از این حرف‌ها باشد.

آزاده سرافراز سالاریان

وضعیت من به لحاظ فیزیکی، به قول دوستانم، فوق اسفناک بود؛ گردن و دهانم بر اثر موج گرفتگی شدید، خشک و کم حرکت شده بود طوری که هنوز مجبور به صحبت کردن تودهانی بودم و برای غذا خوردن هم یکی دو لقمه را به زور از بین دندان‌هایم می‌دادند تو و فقط می‌توانستم مایعات بخورم که عبارت بود از آب آشامیدنی، و آب همان غذاهای ویژه و مخصوص! کف دست‌ها و خیلی جاهای دیگر تنم، از اثر تیزی سیم‌خاردارها و از اثر ضربات کابل و باتوم دریده شده و شکل چندش آوری پیدا کرده بودند. از ناحیه صورت ترکش خورده بودم و از ناحیه پا تیر، که تورم و کبودی و چرک و عفونت اطراف محل زخم را گرفته بود. همه اینها دست به دست هم می‌دادند تا انرژی و توان مرا به پایین‌ترین حد خود برسانند.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

آن روز وقتی یک سرباز بعثی آمد تا برای ترجمه حرف های اسرا مرا به اتاق شکنجه ببرد، هر چه سعی کردم بلند شوم، نشد. ضربات سنگین مشت و لگد سرباز هم فایده‌ای نداشت و فقط حالم را بدتر کرد. وقتی دید نمی‌توانم بلند شوم، با عصبانیت از اتاق زد بیرون‌. یکی از بچه‌ها از شدت ناراحتی فحشی نثارشان کرد.

اشک توی چشمانم جمع شد. از ته دل گفتم: فقط خدا کند دست از سر من بردارند؛ حاضرم بمیرم اما صحنه شکنجه بچه‌ها را نبینم.

یکی آمد کنارم‌ دستی به سرم کشید و گفت: ناراحت نباش اخوی.

با گریه گفتم: چطور ناراحت نباشم؟!

گفت: همه ما امتحان پس می‌دهیم، خوش به حال تو که امتحانت سخت تر است. سعی کن کم نیاوری تا اجرت ضایع نشود. مکثی کرد و ادامه داد: تو با هنر ترجمه‌ات می‌توانی به بچه‌ها خیلی کمک بکنی.

آنها هر کسی را به اندازه سر سختی‌اش در ندادن اطلاعات، و از آن مهم‌تر به میزان پایبندی‌اش به مذهب حقیقت، شکنجه می‌کردند. گاهی بعضی را با چشمان و دستان بسته می‌آورند توی اتاق و بعد از یک ضرب و شتم مفصل، پاهایش را می‌بستند به فلک و از آن آویزانش می‌کردند. آن وقت یک بعثی می‌آمد و با کابل برقی چند لایه، آن قدر به کف پای او ضربه می‌زد تا از آن خون جاری شود. چند ساعت بعد، این پاها تا پنج، شش سانتی‌متر ورم میکردند!

اگر به قول خودشان، بیشتر می‌خواستند به حساب او برسند، در همین حال یک بعثی دیگر می‌آمد و پوتین آلوده به مدفوع و ادرارش را به صورت و دهان او می‌گذاشت و فشار می‌داد.

گاهی نوک انبر قفلی را می‌گذاشتند دم یکی از ناخن های اسیر و یکدفعه آن را می‌کشیدند؛ اگر هم می‌خواستند بیشتر اذیتش کنند، این کار را به آهستگی انجام می‌دادند؛ در هر صورت تا مدتی از رد آن خون می‌آمد.

گاهی فرد را به صورت وارونه از پنکه سقفی آویزان میکردند. بعد کلید مخصوص را می‌زدند تا پنکه به جریان بیفتد. در این حال با کابل و شلاقی می‌افتادند به جان اسیر و بعضی وقت‌ها آن قدر او را می‌زدند تا از بدنش خون جاری شود.

وقتی پوست بدن در اثر این ضربات شکافته می‌شد و خون و گوشت آن به چشم می‌آمد، در بعضی موارد، آنها شکنجه بدتری را شروع می‌کردند. یکی‌شان سیگاری آتش می‌زد و لای این زخم‌ها و شکاف‌ها را با آن می‌سوزاند‌. بعضی وقت ها به این هم راضی نمی‌شدند و نمک و چیزی شیشه خرده شیشه را قاطی می‌کردند و می‌ریختند روی این زخم‌ها»

آزاده سرافراز سالاریان

۱۸ اسفند ۱۳۹۹
کد خبر : ۴,۴۸۴
کلیدواژه ها: مصاحبه , محمدجواد سالاریان , آزاده سرافراز سالاریان , اسارت , آزادگان , شکنجه , پیام آزادگان

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید