سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
پرونده خاطرات کوتاه آزادگان(۱۲)؛

اعتصاب غذا برای رسیدن به نماز جماعت

اعتصاب غذا برای رسیدن به نماز جماعت
در پرونده خاطرات کوتاه آزادگان، برخی از خاطرات کوتاه اما درس‌آموز دوران اسارت را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، گنج‌های زیادی در فرهنگ دفاع مقدس هنوز ناشناخته مانده است. خاطرات معمولی آزادگان حاوی نکات تکان‌دهنده‌ای است که برای ما می‌تواند درس‌های بزرگی باشد. در پرونده خاطرات کوتاه آزادگان، برخی از این خاطرات را برای مخاطبین نقل خواهیم کرد.

در قسمت دوازدهم این پرونده خاطره‌ای از دوران اسارت آزاده سرافراز یحیی کمالی پور / اردوگاه رمادی 2 (کمپ 7 یا بین‌القفصین) در ادامه آمده است:

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

از اردوگاه رمادی 1 منتقلم کردند به اردوگاه رمادی 2. در بدو ورود فرمانده اردوگاه شروع کرد به تهدیدکردن: اینجا هرگونه فعالیتی ممنوع است. هیچ‌کس حق ندارد بعد از ساعت 10شب بیدار باشد، نماز جماعت و برگزاری دعا ممنوع، اجتماع بیش از دو نفر ممنوع و ...

یکی از برادران به نشانه اعتراض گفت: بهتر است خیال خودتان را راحت کنید و بگوید نفس‌کشیدن هم ممنوع! فرمانده درحالی‌که بسیار خشمگین شده بود به سربازان دستور داد او را از ما جدا کنند. همین که چند سیلی به او زدند و خواستند او را ببرند،  بچه ­ها به طرف سربازان هجوم بردند و مانع این‌کار شدند.

وقتی که شب شد، برخلاف تهدیدات فرمانده اردوگاه، همه نماز مغرب و عشاء را به جماعت خواندند. هنوز تعقیبات نماز عشاء تمام نشده بود که درها باز شد و صدای فریاد عراقی‌ها که می‌گفتند: «بنشینید برای آمار» چندین مرتبه تکرار شد همه درحالی‌که زیر لب ذکر خدا را تکرار می کردند، در صف آمار نشستند. سربازان به ترتیب افراد را شماره می‌کردند و یکی دو کابل هم بر سر و صورت بچه­‌ها می­زدند همین که خواستند چندین نفر را برای شکنجه بیرون ببرند باز هم هجوم برده و نگذاشتند کسی را جدا کنند. آن­ها مانند گرگ­‌های درنده به جان بچه‌­ها افتادند و دیوانه­‌وار ما را کتک می­زدند ولی با مقاومت عزیزان اسیر آن­ها نتوانستند به هدف خود برسند درها را بستند و گفتند فردا به حسابتان می­رسیم، روز بعد همه را به محوطه‌­ی اردوگاه آوردند، چندین سرباز با کابل و چوب ایستاده بودند به ما گفتند همه باید روی زمین بخوابید و در خاک بغلتید، هیچ­کس حاضر نشد چنین کاری را انجام دهد، چند نفری را به زور روی زمین کشیدند و با کابل‌­هایشان شروع به زدن آن­ها کردن، عزیزان با زمزمه یکدیگر را آگاه کردند که با فرستادن صلوات محوطه را ترک و داخل زندان­‌ها برویم و تا زمانی­ که عراقی­‌ها دست از شکنجه برندارند و مسائل مذهبی ما را آزاد نکردند هیچ کس از زندان خارج نشود.

همین که داخل رفتیم عراقی‌­ها آمدند سطل‌­های آب را بر زمین ریختند و درها را بستند. موقع شام گفتند بیایید غذا را بگیرید. آن­ها این نقشه را ریخته بودند که به بهانه­‌ی غذا گرفتن بچه‌­ها را بیرون ببرند و آن­ها نرفتتند. گفتیم ما غذا نمی­خواهیم و اعتصاب از همین جا شروع شد. روز اول بدون آب و غذا گذشت، روز دوم مقدار آبی که در دبه‌­های یک کیلویی پنهان کرده بودیم را میان خودمان تقسیم کردیم و به هر نفر یک قاشق آب داده شد.

روز سوم چند نفر بیهوش شدند که آن­ها را به بیمارستان منتقل کردند و به آن­ها سرم وصل کردند، عزیزان همین که به هوش آمدند و فهمیدند سرم‌ها را از دست‌هایشان کشیدند و به طرف زندان آمدند آن‌ها در بین راه زمین خوردند اوضاع داشت خیلی وخیم می­شد حرارت زیاد و گرمای سوزان منطقه­‌ی کویری رمادیه طاقت­‌ها را به پایان رسانیده بود و دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت و با حالت افتاده به ائمه اطهار توسل می­کردیم و از خداوند نصرت رزمندگان را طلب می­‌کردیم. در همین حال فرمانده عراقی داخل اردوگاه آمد و همه را در داخل حیاط اردوگاه جمع نمود و گفت من به شما قول می‌­دهم که دیگر سربازان شما را اذیت نکنند، بیائید آب بخورید. بچه­‌ها قبول نکردند و گفتند ما مسائل اساسی­‌تری داریم، فرمانده در حالی که تعجب کرده بود گفت شما پس از سه روز آب و نان نخوردن غیر از این دو چه می­‌خواهید؟ چندین بار حرف خود را تکرار کرد و گفت مگر شما بشر نیستید؟ چه می­خواهید؟ و در حالی که سخن می­گفت بدنش از استقامت و پایداری بچه‌­ها می­لرزید. گفت اگر آب نخورید شما را می‌کشیم.

ناگهان یکی از بسیجی­‌های 15 ساله بلند شد دکمه­‌ی پیراهنش را باز کرد و گفت شما ما را از چیزی می‌­ترسانید که آرزوی دیرینه ما می­‌باشد، اگر راست می­‌گویید ما برای کشته شدن آماده­‌ایم.

فرمانده­‌ی اردوگاه وقتی دید با تهدید مشکلی حل نمی‌شود. لحن سخن را به آرامی تغییر داد و گفت شما هر چه می­‌خواهید ما برایتان فراهم می‌­سازیم درخواست شما چیست؟

تعدادی گفتند، آزادی نماز جماعت، خواندن دعا و برگزاری مراسم مذهبی. فرمانده‌­ی اردوگاه خود را در مقابل عزم استوار رادمردانی که آوازه‌­ی آن­ها را از مافوق­‌هایش در جبهه‌­های جنگ شنیده بود و خلاصه در حالیکه برایش خیلی سخت بود به ناچار با خواسته‌­های عزیزان اسیر و جواب مثبت دادن از اردوگاه خارج شد.

سرانجام اسرا بعد از سه روز نخوردن آب و غذا در بند و بیرون، یکدیگر را در آغوش گرفتند و پیروزی را به یکدیگر تبریک گفتند و قبل از نماز ظهر به شکرانه­‌ی دست یافتن به نعمت عظیم نماز جماعت و دعا نماز شکر برگزار شد.

۱۹ فروردین ۱۴۰۰
کد خبر : ۴,۶۸۶
کلیدواژه ها: خاطرات آزادگان,اسارت,اردوگاه رمادی,نماز جماعت,خاطره ,اعتصاب غذا,یحیی کمالی پور

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید