سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
پرونده ویژه «سید آزادگان»/9

ما آماده‌ایم از همان عراق به جبهه لبنان برویم و با اسرائیل بجنگیم

ما آماده‌ایم از همان عراق به جبهه لبنان برویم و با اسرائیل بجنگیم
اسرائیل باید از بین برود. ما همه آماده هستیم تا با وجود اسارت، هر چه زودتر به جبهه‌های لبنان برویم و دوشادوش برادران مسلمان فلسطینی خود علیه اسرائیل غاصب بجنگیم.

ابوترابی را به ما برگردانید

وقتی اسرائیل به لبنان حمله کرد، حاج آقا ابوترابی از عراقی‌ها خواست اجازه دهند اسرا یک پیام رسمی برای دولت ایران بفرستند که: «ما آماده‌ایم از همان عراق به جبهه لبنان برویم و با اسرائیل بجنگیم». عراقی‌ها اول گفتند: نه، اما بعدا گفتند: اجازه می‌دهیم به شرط اینکه خود ما این مطلب را بنویسیم. حاج آقا قبول نکرد و گفت: نه، این باعث شهرت دشمن می شود. ما به هیچ وجه این را قبول نمی‌کنیم.

در اردوگاه موصل دو هزار نفر بودیم. روزی از طرف حاج آقا به ما پیشنهاد شد در هر نامه‌ای که به ایران می فرستیم این موضوعات را در چند خط در اول آن بنویسیم:

 فرموده خداوند در قرآن مجید «ضربت علیهم الذله و المسکنه» در رابطه با قوم یهود و امام خمینی که فرمودند: اسرائیل باید از بین برود. ما همه آماده هستیم تا با وجود اسارت، هر چه زودتر به جبهه‌های لبنان برویم و دوشادوش برادران مسلمان فلسطینی خود علیه اسرائیل غاصب بجنگیم.

البته در نوشتن این مطالب در نامه ابتدا بین اسرا اختلاف بود تا اینکه در سال 1362 همه موافقت کردند و در سر لوحه نامه‌های خود، که چهارصد نامه بود، این مطالب را نوشتند. اما متأسفانه نامه‌ها لو رفت و به دست عراقی‌ها افتاد و در نتیجه حاج آقا را به سازمان امنیت عراق (استخبارات) بردند. این کار باعث شورش بچه‌ها در آسایشگاه شد و عراقی‌ها را تهدید کردند که اگر حاج آقا را به اردوگاه برنگردانید، اعتصاب غذا می کنیم و به صلیب سرخ اطلاع می‌دهیم. عراقی‌ها از این کار خیلی وحشت داشتند با این حال، به رغم این تهدیدها به خواسته ما عمل نکردند.

یک روز عصر بچه­ها الله­اکبر گویان درهای بسته را از جا کندند و به گوشه‌ای پرتاب نمودند. ناگاه عراقی‌ها در یک چشم به هم زدن، آسایشگاه را محاصره کردند و به تیراندازی پرداختند. اولین گلوله به شانه یکی از برادرها اصابت کرد. در این درگیری 2 شهید و 10 زخمی دادیم. گوئی بچه‌ها به یاد روزهای اول انقلاب افتاده بودند. آن‌ها سیم­های برق را قطع کردند، در و پنجره‌‌ها را شکستند و روپوش و زیرانداز خود را آتش زدند. غریو و فریاد دلیرانه آن‌ها گوش فلک را کر کرده بود، چه رسد به نظامیان عراقی. تیراندازی عراقی‌ها قطع نمی‌شد، بچه‌ها نیز مقاومت می‌کردند. تا اینکه یکی از بچه‌ها با صدای جذاب خود شروع به اذان گفتن نمود. عراقی‌ها دست از تیراندازی برداشتند. هر لحظه که صدای اذان قطع می‌شد، باز تیراندازی شروع می‌شد. بالأخره مسئولان زندان آگاه شدند که این حرکت جنجالی بچه‌ها به خاطر حاج آقا بوده است. سرانجام سرتیپی از بغداد به آنجا آمد و قول داد خواسته ما را برآورده کند و حاج آقا را به اردوگاه برگرداند. بعد از اینکه این قول را داد، ما نیز به آسایشگاه برگشتیم.
۲ خرداد ۱۳۹۹
کد خبر : ۴۹۸

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید