سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!

گفتگو با آزاده سرافراز محمدجواد اسکافی

گفتگو با آزاده سرافراز محمدجواد اسکافی
آن زمان معلم بودم و در هنگام اسیر شدن چند تن از دانش‌آموزانم نیز به همراه من اسیر شدند.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده سرافراز محمدجواد اسکافی، در عملیات خیبر به اسارت نیروهای رژیم بعث درآمده و بعد از تحمل سال‌های سخت اسارت که در اردوگاه موصل سپری شد، به وطن بازگشت. اسکافی خاطرات خود را در کتاب «سال‌های اسارت» و نیز کتاب «ستارگان بهبهو» به چاپ رسانده است. وی در گفتگویی کوتاه و صمیمی، خاطراتی از روزهای اسارت خود را برای ما نقل کرد که در ادامه آمده است:

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

۲۱ ساله بودم که در سال ۶۲ در عملیات خیبر به اسارت درآمدم. آن زمان معلم بودم و در هنگام اسیر شدن چند تن از دانش‌آموزانم به همراه من اسیر شدند. در عملیات خیبر تعداد زیادی از نیروهای ایرانی اسیر شدند. و به دلیل تعداد زیادمان ما را به اردوگاه موصل که اردوگاه بزرگتری نسبت به بقیه بود، بردند و حدود یازده ماه آنجا بودیم و از صلیب سرخ مخفی بودیم.

سال دوم اسارت که حکومت بعث به دلیل شکنجه‌ها و شرایطی که برای ما ایجاد کرده‌ بود در سازمان ملل محکوم شد و وزیر امورخارجه و معاون نخست وزیر مجبور شدند از ایرانی‌ها عذرخواهی کنند. آن‌ها اذعان کردند که افسران ما خودسرانه عمل کرده‌اند. بالاخره اردوگاه ما بعد از یکسال شناسایی شد. در طبیعت اسارت همواره سختی و تلخی وجود دارد اما این ایستادگی و آزادگی‌ است که این راه را مقدس می‌کند. بعد از شناسایی اردوگاه فضای بازتری پیدا شد و توانستیم به فعالیت‌های فرهنگی بپردازیم. کلاس‌های فرهنگی حفظ قرآن، نهج‌البلاغه، زبان‌انگلیسی و... را در بین اسرا ترویج دادیم.

اسکافی

من وقتی از اسارت برگشتم برای ادامه تحصیل به دانشگاه رفتم. در زمینه زبان‌انگلیسی و زبان عربی در سطح بالاتری نسبت به بقیه دانشجویان بودم و این را مدیون کلاس‌های اسارت می‌دانم شاید اگر روزی از من بپرسند مهم‌ترین دستاورد شما از اسارت چیست؟ آشنایی با نهج‌البلاغه را بگویم.

با توجه به اینکه خودم نویسنده هستم معتقدم بعضی‌ از نویسندگان روایات را به سمت اغراق و تحریف می‌کشانند که این باعث کاهش جذابیت اثر آنان می‌شود و بعضی‌ها که با این موارد رو‌به رو می‌شوند به صحت خاطرات ما آزاده‌ها شک‌ می‌کنند. مثلا در کتاب زیبای(من زنده‌ام) اثر معصومه آباد (که خود از اسرای جنگ تحمیلی‌ بود) در ماجرای شیخ‌علی تهرانی در اصل موضوع تحریفاتی صورت گرفته که از نظر من این مطلب از جذابیت کتاب ایشان کاسته‌ است.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

خاطره ای از دوران اسارت بگویم: در تیر ماه سال ۶۳ شیخ علی تهرانی که به دولت عراق پناهنده شده بود به اردوگاه موصل آمد و شروع به سخنرانی علیه نظام و تبلیغات کرد و با دست به عراقی‌ها اشاره‌ کرد و گفت: اینها می‌گویند که با شما برخورد انسانی‌ دارند و شروع به سخنرانی و بدگویی از امام کرد. در همین حین یکی از بچه‌های بهبهان به نام عبدالرحمن مرارت رو به شیخ کرد و گفت: من به شما علاقمند هستم و می‌خواهم خاطره‌ی خوشی که از شما دارم را برای جمع تعریف کنم. شیخ خوشحال شد اما گفت پیامبر (ص) فرمودند: کسی را در جلوی خودش تعریف نکنید اما عبدالرحمن اصرار کرد و به جلوی جمعیت آمد و فریاد زد (ایها الایرانیون فی العراق، الموت لشیخ علی تهرانی) سربازها به طرف عبدالرحمن هجوم بردند ولی شیخ عبدالرحمن را در بغل گرفت تا مانع کتک خوردن آن شود. عبدالرحمن در پاسخ به این پرسش شیخ علی که گفت چرا این حرف را زدی گفت: آیا تو خجالت نمی‌کشی در حالی که امامه رسول خدا را بر سر داری و عبای امام علی را بر تن داری به امام من که هم لباس خودت هست توهین می‌کنی؟ شیخ دستپاچه شد و عبدالرحمن ادامه داد: هر کدام از این اسرا که ساکت نشسته‌اند حرفی برای گفتن دارند اما اجازه سخن گفتن ندارند و بعد از اینکه تو رفتی من را اعدام می‌کنند. شیخ گفت من یک ماه دیگر بر می‌گردم تا از سلامت تو با خبر شوم اگر از تو خبری نبود از عراق می‌روم و همه‌ چیز را افشا می‌کنم. اما ماه بعد عبدالرحمن را به نزد شیخ بردند و او دیگر به اردوگاه نیامد.

اسکافی

 

۲ تیر ۱۴۰۰
کد خبر : ۵,۴۸۱
کلیدواژه ها: مصاحبه,خاطره,اسارت,آزاده,آزادگان,خاطرات اسارت,محمدجواد اسکافی

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید