سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!

روایتی از غیرت و شجاعت آزادگان در دوران اسارت

روایتی از غیرت و شجاعت آزادگان در دوران اسارت
سرهنگ کلانتری می‌گوید: «... رئیس نگهبانان عراقى براى سرکشى به سلول ما آمده بود، چون اوضاع داخلى سلول را بر وفق مراد خود ندید، شروع به فحاشى کرد... بچه‌ها ابتدا به حرف‌هایش توجهى نکردند و او را به حال خود گذاشتند، اما او مرتب به هر طرف سرکشى مى‌کرد و ناسزا مى‌گفت تا اینکه...

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، یکی از عرصه‌های مقاومت دلیرمردان رزمنده در دوران دفاع مقدس، حفظ ایمان و توکل بخدا با تقویت روحیه‌ای مقاوم در زمان اسارت در اردوگاه‌های بعثی بود.

سرهنگ آزاده، حبیب‌الله کلانتری، درباره ارادت رزمندگان به رهبر کبیر انقلاب و پاسداری از شأن ایشان در دوران اسارت نقل می‌کند؛ تعصب و غیرتى که اسراى ما نسبت به حضرت امام(ره) در زندان‌هاى بعثى داشتند، مثال‌زدنى بود و شاید در هیچ جاى دنیا نظیرى براى آن یافت نشود. عراقى‌ها، که به این مسئله پى برده بودند، مى‌دانستند که از این طریق نمى‌توانند با بچه‌ها مقابله کنند. در یکى از روزها که رئیس نگهبانان عراقى براى سرکشى به سلول ما آمده بود، چون اوضاع داخلى سلول را بر وفق مراد خود ندید، شروع به فحاشى کرد. بچه‌ها ابتدا به حرف‌هایش توجهى نکردند و او را به حال خود گذاشتند، اما او مرتب به هر طرف سرکشى مى‌کرد و ناسزا مى‌گفت. تا این که ناگهان به نام مبارک امام عزیز(ره) اهانت کرد. بچه‌ها که تا آن لحظه ساکت و آرام، کنار دیوار ایستاده و به زمین خیره شده بودند، با شنیدن این حرف چشم‌هایشان به سوى رئیس نگهبانان عراقى براق شد و در یک چشم به هم زدن به او حمله کردند. رئیس نگهبانان از این حرکت بچه‌ها یکه خورد. گویا انتظار چنین برخوردى را نداشت، به همین دلیل خیلى سریع خودش را به میان نگهبانان رساند تا از یورش بچه‌ها در امان بماند. من هم مثل بقیه‌ بچه‌ها خونم به جوش آمده بود. دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. با سرعت جلو رفتم و تمام ناسزاهایى را که داده بود، به خود او و اربابانش بازگرداندم.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

رئیس نگهبانان که تصور نمى‌کرد بچه‌ها این طور در برابرش بایستند، در حالى که به شدت عصبانى شده بود، مرا به مرگ تهدید کرد و گفت: «همین امروز دستور مى‌دهم تا تو را به مخزن ببرند. آن‌جا زبانت را کوتاه خواهند کرد!»

با شنیدن نام مخزن یک لحظه خشکم زد، اما دیگر هیچ چیز برایم اهمیت نداشت، چون آن‌چه گفته بود، سزاوار خود و اربابانش بود. باید جواب ناسزاهایش را مى‌گرفت. زندان مخزن براى همه‌ اسرایى که در زندان ابوغریب بودند، نامى آشنا بود. در آن‌جا زندانیانى که سوابق سیاسى داشتند نگهدارى مى‌شدند. ما هم گاهى اوقات در ساعت آزادباش از پنجره‌اى که مشرف به محوطه‌ زندان مخزن بود به آن‌جا نگاه مى‌کردیم و مى‌دیدیم که چطور عراقى‌ها در سرماى زمستان، زندانیان را به حیاط مى‌آورند و با ماشین‌هاى آب‌پاش، بدن‌هاى لخت آن‌ها را خیس مى‌کنند. وقتى بدنشان کاملا خیس مى‌شد با کابل به جانشان مى‌افتادند و تا سر حد مرگ کتکشان مى‌زدند. هر چند روز یکبار، آمبولانس به آن‌جا مى‌آمد و جنازه یکى از آن‌هایى را که در زیر شکنجه جان داده بود، به بیرون از زندان انتقال مى‌داد. سپس نگهبانان وسایل او را در حیاط آتش مى‌زدند. واى به حال کسى که پایش به مخزن مى‌رسید! رئیس نگهبانان با عصبانیت از سلول خارج شد. پس از رفتن او بچه‌ها دورم حلقه زدند و دلدارى‌ام دادند، اما در آن لحظه از کارى که کرده بودم، کاملا راضى بودم. مى‌دانستم با این کار حداقل از عذاب وجدان در امان هستم. از آن روز به بعد، هر لحظه منتظر بودم تا آن‌ها بیایند و مرا با خود ببرند. چند روز گذشت، اما از رئیس نگهبانان خبرى نشد و قضیه تنها با لغو ساعات هواخورى پایان یافت. بعد از این اتفاق، نگهبانان کمتر جرأت مى‌کردند به حضرت امام(ره) اهانت کنند.

 

مؤسسه فرهنگی، هنری پیام آزادگان

خبرنگار: مالک دستیار

۶ شهریور ۱۴۰۰
کد خبر : ۶,۰۱۲
کلیدواژه ها: محرم,اسارت,خاطرات,آزادگان,دفاع مقدس

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید