سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
 
برگرفته از کتاب «موقعیت ننه»؛

هیتر یا هیتلر؟

هیتر یا هیتلر؟
یکی از بچه‌های اردوگاه موصل ۳ با ۲ تکه حلبی و مقداری سیم برق یک هیتر برقی درست کرد. هر وقت نیاز به آب گرم داشتیم، حلبی‌ها را داخل یک پارچ پلاستیکی پر از آب می‌گذاشتیم و ۲ سر سیم را داخل پریز برق می‌کردیم.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، بسیاری از رزمندگان شوخ طبع ما در خط مقدم و حتی در اردوگاه‌های دشمن با طنازی‌های خود سبب تقویت روحیه هم‌قطارانشان می‌شدند. چرا که چاشنی طنز همان قدر در تقویت روحیه رزمندگان تأثیرگذار بود که چاشنی مهمات برای ویران کردن مواضع دشمن.

به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۱ بخشی از روحیات طنز رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس را برای شما بیان می‌کنیم.

هیتر یا هیتلر؟

در اردوگاه موصل ۳ داخل آسایشگاه آب گرم نداشتیم. یکی از بچه‌ها با ۲ تکه حلبی و مقداری سیم برق که از داخل پریزها بیرون کشید، یک هیتر برقی درست کرد. هر وقت نیاز به آب گرم داشتیم، حلبی‌ها را داخل یک پارچ پلاستیکی پر از آب می‌گذاشتیم و ۲ سر سیم را داخل پریز برق می‌کردیم. طبیعی بود که هیتر برق زیادی مصرف کند. قسمتی از گوشه آسایشگاه را با گونی از سالن مجزا کرده و اسم آن را حمام گذاشته بودیم.

بالاخره یک روز عراقی‌ها توسط جاسوس‌هایشان متوجه شدند که ما با این روش آب گرم می‌کنیم. موقع داخل‌باش، پنج نفر از آن‌ها وارد آسایشگاه شدند. داخل کوله‌ها و زیر پتوها را گشتند تا المنت را پیدا کنند، اما موفق نشدند.

فردای آن روز موقع بیرون‌باش، در محوطه مشغول قدم زدن بودیم. یکی از سربازهای عراقی از در رفاقت با من وارد شد. پک محکمی به سیگارش زد و با لبخند گفت: تعال قاسم تهرانی. (قاسم تهرانی بیا).

- نعم سیدی. (بله، آقا)

- واحد سؤال عندی ایاک. (یک سؤال از تو دارم)

- تفضل. (بفرما)

- صدق. (راستش را می‌گویی؟)

- صدق. (راست می‌گویم)

-هل تعرف هیتر؟ (می‌دانی هیتر چیست؟)

-نعم! (بله)

- وَن؟ (کجاست؟)

- چان قائد آلمان، مات! (رهبر آلمان بود،‌ مرد)

- قندره علی رأسک! مو هیتلر، هیتر کهربا.(کفش توی سرت بخورد، هیتلر نه ، هیتر)

- لا، أنا اعرف فقط هیتلر قائد آلمان (نه من نمی‌دانم هیتر چی هست! من فقط می‌دانم هیتلر رهبر آلمان بوده است)

بچه‌ها که متوجه شدند او را دست انداخته‌ام، از خنده روده‌‌بر شده بودند. سرباز عراقی نگاهی به بچه‌ها کرد و فهمید که سر کار رفته است، چند تا پس گردنی به من زد و گفت: یالا روح ازمال ابن حمار. (یالا برو، کره خر، پسر خر)

یک فنجان چای با طعم نمک چای!

احمدرضا طاووسی از فرماندهان دفاع مقدس درباره مصایب هوس کردن چای در میدان رزم روایت کرده است:

اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۱ قبل از عملیات بیت‌المقدس به کفیشه آمده بودیم. در واقع کفیشه سرپل گردان امیرالمؤمنین (ع) بود. روزهای اول از کتری و قوری خبری نبود. فضل‌الله شادمند، فرمانده یکی از دسته‌ها تصمیم گرفت برای بچه‌ها چای درست کند. با کمک ناصر اباذری و با استفاده از چند تکه سنگ و آجر، اجاق سر پا کرد. دیگ بزرگی را روی اجاق گذاشت و آن را پر از آب کرد. بعد یک صندوق مهمات را شکستند و تخته‌های آن را زیر دیگ گذاشتند. آتش را روشن کردند و منتظر ماندند تا آب جوش بیاید.

آب که جوش آمد، شادمند مقداری چای خشک که قبلاً از تدارکات گرفته بود،‌ توی دیگ ریخت، همه منتظر بودند تا چای دم بکشد. شیرین کاری یکی از بچه‌ها گل کرد. کلوخ کوچکی داخل دیگ پرتاب کرد و گفت: اینم نمک چای!

چند لحظه بعد، این کار توسط یکی دیگر از رزمنده‌ها تکرار شد و بار سوم هم ماجرا تکرار شد. شادمند اخم‌هایش را در هم کشید و گفت: بچه‌ها شوخی بس است. من دارم برای خودتان چایی درست می‌کنم. خودم که نمی‌خواهم یک دیگ چایی را تنها بخورم.

باز هم رزمنده‌ای شیطنت کرد و به دنبال آن رگبار کلوخ به سمت دیگ چای شلیک شد. شادمند عصبانی شد. بیل را پر از خاک کرد و داخل دیگ ریخت و گفت: حالا هر کسی چای می‌خواهد، برود، لیوانش را داخل دیگ بزند و یک چای با طعم کلوخ بخورد!

منبع: کتاب «موقعیت ننه» نوشته رمضان‌علی کاوسی

انتهای پیام/

أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

خبرنگار | مالک دستیار

۱۰ فروردین ۱۴۰۱
کد خبر : ۷,۳۶۱
کلیدواژه ها: هیتر,کتاب موقعیت ننه,طنز,رمضان‌ علی کاوسی

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید