سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
 
Loading

مجموعه ستاره‌های دنباله‌دار

جلد۲؛ دوست جیبی

موژان نادریان
کد محصول: 72
۱۵,۰۰۰ تومان
مجموعه ستاره‌های دنباله‌دار
جلد۲؛ دوست جیبی

قبل از سفارش کتاب با انتشارات موسسه پیام آزادگان تماس بگیرید.

شماره تماس: 88807015

مشخصات کتاب

نویسنده: موژان نادریان

نوبت و سال چاپ: اول، 1393

ویراستار: ربابه نصیریامینی   

طراحی و نظارت: معصومه رامهرمزی

تصویرگر و طراح گرافیک: حمیده محبی

لیتوگرافی، چاپ و صحافی: اسراء

شمارگان: 2000

قیمت پشت جلد: 150000ریال

تعداد صفحات:  24/ مصور

شماره شابک: 1-77-5013-600-978

قطع کتاب: وزیری

نوع کتاب: داستان

 

معرفی کتاب، معرفی راوی و نویسنده

این مجموعه چهارجلدی ستارههای دنبالهدار بر اساس داستان واقعی از زندگی جانباز و آزاده 10ساله آبادانی، شهید قنبرعلی بهارستانی است. این مجموعه را موژان نادریان با عنوان های: «لکلکهای مهاجر، سنگریزههای آبی، دوست جیبی و خانهای برای همیشه نگاشته است. در این مجموعه، مفهوم بزرگشدن، مهر و صلح بهخوبی را میبینیم و همة عناصر داستان نماد بیرونی دارند.

خانوادة قنبرعلی زمان جنگ از آبادان به داران اصفهان مهاجرت کرده بودند. زمانی که او همراه با پدرش برای سرکشی خانهشان به آبادان رفت همراه با پدرش به اسارت درآمد. در اسارت متوجه شدن که برادر بزرگترش نیز اسیر شده است.

سالهای اسارت این آزاده شهید در اردوگاه موصل 1و4 و کمپ 7 رمادیة 2 معروف به بینالقفصین یا اردوگاه اطفال سپری شد. داستان برخوردش با افسر عراقی در همان ابتدای اسارت زبانزد است؛ آن هنگامی که از پذیرفتن انار اهدایی دشمن خودداری کرد و مثل یک ژنرال اعتراض کرد من از دست دشمن چیزی نمیگیرم! او وقتی به دلیل سن کم آزادش کردند و به ایران برگشت منوجه شد که برادر دیگرش هم شهید شده است. قنبرعلی ریسک دوباره اسیرشدن که جزایش تیرباران بود را پذیرفت و به جبهه رفت. او در جنگ به سخت مجروح شد سرانجام قنبرعلی بهارستانی با جانبازی 70درصد در به دلیل جراحات ناشی از جنگ به یاران شهیدش پیوست.

 

گزیدهای از محتوای کتاب

محمدعلی بیحوصله نشسته بود گوشة حیاط، دوست داشت او هم در مأموریت برداشتن باتری شرکت کند اما او را نبرده بودند. او هم داشت خاکهای باغچه را زیرورو میکرد و دنبال حشره میگشت. اولین بار اینجا پیداش کرده بود. حشره تنها اسباببازیاش بود و کمکم داشت جای گوسالهای را که هرگز ندیده بود و قرار بود فقط مال خودش باشد را می گرفت.

هیچکس جز محمدعلی از وجودش خبر نداشت. حالا حشره هم رفته بود و غصه تمام دل محمدعلی را پر کرده بود. احساس میکرد تمام سرش سوزنسوزن میشود.

سربازی که به جمعشدن اسیرها شک کرده بود، سر رانند فریاد کشید که به جای اینکه وقت تلف کند، کارش را انجام دهد. مگر نمیبیند که این بچة صغیر اینقدر خودش را خارانده که پوستش دارد کنده میشود ... .

تعداد بازدید: ۳۰۰
امتیاز را وارد کنید

نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 400
نظر خود را وارد کنید