سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
Loading

کتاب چشم تر

(خاطرات بهجت افراز)

فاطمه دوست‌کامی
کد محصول: 86
۲۰,۰۰۰ تومان
کتاب چشم تر
(خاطرات بهجت افراز)

قبل از سفارش کتاب با انتشارات موسسه پیام آزادگان تماس بگیرید.

شماره تماس: 88807015

مشخصات کتاب

نویسنده: فاطمه دوستکامی

نوبت و سال چاپ: اول، 1390

حروفچین و صفحهآرا: مریم مردانی

لیتوگرافی، چاپ و صحافی: پرتو- نگین

شمارگان: 2000

قیمت پشت جلد: 200000 ریال

تعداد صفحات: 304/ مصور

شماره شابک: 7-33-5013-600-978

قطع کتاب: رقعی

نوع کتاب: خاطره

 

معرفی کتاب

این کتاب بیان خاطراتی از جنگ ایران و عراق و دوران اسارت رزمندگان ایران در اردوگاههای عراق است. در این اثر برخی خاطرات تلخ و شیرین اسرای ایرانی در دوران اسارت بیان شده است. شکنجههای وحشیانه مأموران بعثی عراق نسبت به اسرای ایرانی و تحمل این شکنجهها توسط این اسرا، ارائة تصویری از روحیه خوب اسرای ایرانی در اردوگاههای عراق و اخلاص و صبر آنان در قبال شکنجههای جسمی و روحی و خاطراتی از آزادی اسرای ایرانی در مرداد 1369 از اصلیترین مطالب نگاشته شده در این نوشتار است که به قلم یکی از این اسیران به نگارش درآمده است.

 

گزیدهای از محتوای کتاب

در قسمتی از اردوگاه یک اتاقک نیمهساخته وجود داشت که عراقیها مشغول آماده کردن آن برای استفاده نیروهای خودشان بودند. آنها محمد را به این اتاقک نیمه‌‌ساخته آوردند و با کابل، باتوم و نبشی به جان او افتادند. بعد او را به داخل حمام برده و به روی سینه خواباندند و شیشهای را روی کمرش خرد کردند و دوباره با کابل و چوب به جانش افتادند. جراحت کمرش شدید و خونریزیاش زیاد بود. در همان وضعیت تن نیمهجانش را دوباره کشان‌‌کشان به سمت همان اتاقک بردند. آنجا جلادی وحشیصفت به نام عدنان انتظار پیکر نحیف محمد را میکشید. او که یکی از نگهبانهای عراقی فارسیزبان بود، برای آزار و اذیت بیشتر رضایی، پارچی از آب و نمک آماده کرده و روی بدن او ریخت و با جارویی که در دست داشت، خردههای شیشه را از روی کمرش پاک کرد. محمد از درد به خود میپیچید اما دیگر توانی باری نالهکردن نداشت. بارها زیر شکنجه بیهوش شد و هر بار به طریقی او را به هوش آورند. آخرین بار برای به هوش آوردنش او را دوباره به حمام برگرداندند و زیر دوش آب داغ بردند. محمد به طرز فجیعی ناله کرد و به هوش آمد. صدای نالهاش فضای اردوگاه را پر کرده بود. ما مثل یک تکه چوب خشکمان زده بود و فقط اشک میریختیم و جز دعا کاری از دستمان برنمیآمد. سربازان بعثی برای اینکه صدایش را قطع کنند چند قالب صابون را به طرز جنونآمیزی در دهانش فرو کردند که تعدادی از آنها وارد گلوی او شد و ... .

تعداد بازدید: ۴۳۱
امتیاز را وارد کنید

نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 400
نظر خود را وارد کنید