سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
پرونده ویژه «سرمشق»/4

درماندگی افسر بعثی در مقابل اسیر زیر شکنجه؛ به امام توهین نمی‌کنم

درماندگی افسر بعثی در مقابل اسیر زیر شکنجه؛ به امام توهین نمی‌کنم
تنها خواسته‌اش این بود که جسارتی به امام بکنیم؛ هدفش این بود که اعتراف کنیم امام ما را به این سختی انداخته است...

افسر بعثی زیر شکنجه از من پرسید: امام تو کجاست که تو را ببیند؟ منظورش این بود که وقتی ما شما را اینجا زیر شکنجه می‌کُشیم او کجاست؟ در حقیقت، تنها خواسته‌اش این بود که جسارتی به امام بکنیم. هدفش این بود که اعتراف کنیم امام ما را به این سختی انداخته است. بعد به من گفت: من تو را از همه این سختی‌ها آزاد می‌کنم، فقط یک کلمه اعتراف کن که او تو را به این سختی انداخته؛ اینجا هم کسی نیست که به او خبر بدهد، تو اگر در اردوگاه حرفی می‌زدی شاید رفقایت به دیگران می‌گفتند، ولی اینجا هیچ کس نیست، من هستم و تو که زیر کتکی.

شروع کن! به او جسارت کن تا مسئله تمام شود. گفتم: نه! بعد اشاره به سینه‌ام کردم و گفتم: فکر کنم امام همین جا باشد. این را که گفتم او خیلی عصبانی شد و گفت: چرا شما جسارت نمی‌کنید؟ گفتم: ما او را در قلب خودمان جای داده‌ایم. این است که نمی‌توانیم جسارت کنیم و اگر سرمان هم برود بر عهدی که بسته‌ایم هستیم.

بعد، این افسر بعثی گفت: می‌دانی، می‌خواهیم تو را اعدام کنیم، برای همین از اردوگاه بیرونت آورده‌ایم و هیچکس هم از تو خبر ندارد. گفتم: شما وظیفۀ خود را انجام می‌دهید و ما هم وظیفۀ خودمان را و وظیفۀ ما این است که به اماممان جسارت نکنیم. افسر بعثی نشست و دو تا سیگار پشت سر هم کشید و به من نگاه کرد و هیچ نگفت. معلوم بود به فکر فرو رفته است. بعد هم دستور داد ما را آزاد کنند و به داخل اردوگاه برگردانند.

راوی: قدمعلی اسحاقیان

انتهای پیام/

۱۷ اسفند ۱۳۹۸
کد خبر : ۱۹۶

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید