«عراقیها با بیرحمی به پشت پنجرهها میآمدند و با تمسخر میگفتند: “آها! چی شد؟ پدرتان مرده؟” نگاه بچهها چنان از خشم میجوشید که اگر قدرتی بود، شاید همان لحظه آن سربازان عراقی را از بین میبردند.»
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان،
هفتمین ویژهبرنامه «عصر خاطره الماسهای درخشان» با محوریت خاطرات آزادگان از شنیدن خبر رحلت امام خمینی (ره) در دوران اسارت، با حضور جمعی از آزادگان سرافراز در محل مؤسسه پیام آزادگان برگزار شد. در این مراسم، آزادگان اردوگاههای مختلف عراق به بازخوانی تلخترین و تأثیرگذارترین خاطرات آن روز پرداختند؛ روزی که در غربت و در حصار اردوگاههای دشمن، بغضها شکست و اشکها جاری شد.
در این برنامه، آزاده علیاصغر بلوریهمدانی از اردوگاه تکریت ۱۲ که به «اردوگاه مفقودالاثرها» شهرت داشت، خاطراتی تلخ اما غرورآفرین از آن ایام بیان کرد. وی گفت: «اگرچه دوران اسارت ما در مقایسه با برخی دیگر از آزادگان، از نظر مدت زمان کوتاهتر بود، اما شرایطی که بر اردوگاه ما حاکم بود بسیار سخت و طاقتفرسا بود. عراقیها از هیچ گونه اذیت و آزار و اعمال فشار دریغ نمیکردند.»
بلوریهمدانی افزود: «تنها امتیازی که به ما دادند، یک دستگاه تلویزیون بود. قاطع ما آن را تحویل گرفت، اما قاطع دیگر که اغلب از نیروهای بسیجی و سپاهی تشکیل شده بود، بهخاطر حفظ استقلال فکری، از تحویل گرفتن آن خودداری کرد.»
او که بهعلت سن بالاتر، از سوی دیگران بهعنوان مسئول قاطع انتخاب شده بود، تلاش کرد با تدابیری فضای اردوگاه را اندکی تلطیف کند. وی با اشاره به فرمایشات حضرت امام مبنی بر اینکه جنگ برای ما نعمت است، اظهار داشت: «همانگونه که امام بارها فرموده بودند، جنگ برای ما نعمت شد و اسارت نیز نعمتی دیگر و در واقع دانشگاهی برای رشد و بالندگی بود. چه بسیار دوستانی که پیش از اسارت سواد نداشتند اما در همان اردوگاهها با چوب و خاک خواندن و نوشتن آموختند و امروز از مدرسان برجسته کشور هستند.»
او همچنین به تلاش برخی افراد در آن دوران برای انحلال ارتش اشاره کرد و گفت: «در آن زمان گروهی بهشدت در پی انحلال ارتش بودند، اما امام با قاطعیت فرمودند که ارتش باید بازسازی شود، نه منحل.»
بلوریهمدانی با یادآوری ایام بیماری امام و تأثیر آن بر فضای اردوگاه اظهار داشت: «با همان تلویزیون از وضعیت جسمانی حضرت امام مطلع میشدیم. در طول روز، اطلاعات را بهصورت پنهانی با هم رد و بدل میکردیم. لحظهبهلحظه نگرانیها بیشتر میشد. آن شب ساعت ۱۱ بود که در یکی از آسایشگاهها خبر رحلت امام را شنیدیم. برخی آشکارا و برخی در زیر پتو گریه میکردند. سکوت سنگینی بر اردوگاه سایه انداخت؛ سکوتی که مملو از اندوه و بیقراری بود.»
وی ادامه داد: «عراقیها با بیرحمی به پشت پنجرهها میآمدند و با تمسخر میگفتند: “آها! چی شد؟ پدرتان مرده؟” نگاه بچهها چنان از خشم میجوشید که اگر قدرتی بود، شاید همان لحظه آن سربازان عراقی را از بین میبردند.»
بلوریهمدانی با اشاره به همبستگی اسرا در عزاداری برای امام راحل افزود: «سه دست لباس برای اسرا وجود داشت. همان شب تصمیم گرفتیم همگی لباس سورمهایرنگ بر تن کنیم تا بهصورت هماهنگ و یکدست، سوگوار اماممان باشیم. این اقدام آنچنان هماهنگ و با صلابت بود که عراقیها را شوکه کرد. من را احضار کردند و تهدید نمودند که باید لباسها را عوض کنید، اما بالعکس، تعداد کسانی که لباس سورمهای پوشیدند بیشتر شد. فشارها و سختگیریها افزایش یافت، حتی استفاده از آب را محدود کردند.»
این آزاده سرافراز در پایان خاطره خود به نمادینترین واکنش اسرا در برابر رفتار دشمن اشاره کرد و گفت: «برای تخلیه روحی و نوعی انتقام از عراقیها، تصاویر صدام را از اردوگاه جمعآوری کردیم، پاره و ریز ریز کردیم و طوری نابودشان کردیم که حتی اثری از آنها باقی نماند. این واکنشی نمادین اما برای ما و عراقیها پرمعنا بود.
انتهای پیام/
برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com