یکی از شبها، یکی از بچهها خواب دید که حضرت زهرا (س) به او فرمود: من از عزاداری شما برای فرزندم راضیام. سال آینده در خانهتان برای حسین من عزاداری خواهید کرد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، در هشتمین برنامه «عصر خاطره الماسهای درخشان» که به همت مؤسسه پیام آزادگان و با محوریت محرم در اسارت با حضور مداحان آزاده دوران دفاع مقدس برگزار شد، علی قاسمی، آزاده سرافراز، روایتهایی تلخ و تأثیرگذار از روزهای اسارت در اردوگاه تکریت ۱۲ را برای حاضران بازگو کرد.
قاسمی که در تاریخ ۲۱ تیرماه ۱۳۶۷ به اسارت نیروهای بعثی درآمده و پس از ۲۶ ماه اسارت، در ۸ شهریور ۱۳۶۹ آزاد شد، از روزهای آغازین اسارت خود چنین یاد کرد:
«اردوگاه تکریت ۱۲ شامل گروهی از اسرای مفقودالاثر بود. لحظات نخستین اسارت، سرآغاز روزهایی بود که با درد، تحقیر و بیخبری از دنیا عجین شده بود. پس از اسارت، ما را به مدت چهار روز در پادگانها گرداندند. طی این مدت، همراه با فیلمبرداری، با شدیدترین انواع شکنجه و ضرب و شتم از ما پذیرایی کردند. با شلنگ آب روی ما میپاشیدند، گویی که اسارت را با تحقیر آغاز کرده بودند. نهایتاً ما را به اردوگاه شماره ۱۲، واقع در منطقهای میان استان صلاحالدین و شهر تکریت، منتقل کردند.»
او لحظه ورود به اردوگاه را اینگونه توصیف کرد:
«ورودمان به اردوگاه همزمان با غروب آفتاب بود. ما را به محیطی با چهار دیوار بلند، ساکت و عجیب وارد کردند و با وجود گرسنگی و تشنگی، در همانجا نگه داشتند. در آن شب، تصویری در ذهنم ثبت شد که هرگز از خاطر نمیبرم. یکی از اسرا که در کنارم بود، از شدت تشنگی و درد دچار ضعف شده و دهانش کف کرده بود. سرش را بلند کردم، به او آب دادم و مقداری آب کنار سرش گذاشتم. گفتم: "اگر تشنهات شد، بخور." شب را همانگونه گذراندیم.»
وی ادامه داد:
«صبح روز بعد، متوجه شدم که خسخس نفسهایش شدیدتر شده. بار دیگر به او آب دادم، اما حالش وخیم بود. فریادزنان به دنبال کمک رفتم و تنها واژهای که از زبان عربی بلد بودم را تکرار میکردم: «موت، موت». سرباز عراقی را بالای سر او آوردم؛ بیهیچ ملاحظهای با لگد به پیکرش زد و گفت: "مرده است." آن صحنه برای همیشه در ذهنم ماند و وقتی به آن لحظه فکر میکنم، اشک جلوی چشمانم را میگیرد. لحظهای تلخ و فراموشنشدنی...»
قاسمی در ادامه روایت خود از فضای سال اول اسارت چنین گفت:
«پس از آن، ما را به مکان دیگری منتقل کردند و در آسایشگاههایی اسکان دادند. سال نخست اسارت، در سکوت و بیخبری کامل سپری شد. نه فرصتی برای شناخت یکدیگر بود، نه امکانی برای گفتگو یا دورهمی. بهصورت گروههای پنجنفره ما را برای بازجویی، توهین و شکنجه میبردند. گاهی نیز برای انجام بیگاریهای طاقتفرسا، از جمله نصب سیمخاردارهای برقدار اطراف اردوگاه، به کار گرفته میشدیم.»
او همچنین به محدودیت شدید مذهبی در آن سال اشاره کرد:
«در همان سال نخست، امکان هیچگونه مراسم مذهبی، از جمله عزاداری ماه محرم، وجود نداشت. با آنکه از پیش از اسارت، در هیئتها به نوحهخوانی و روضهخوانی میپرداختم، در آن شرایط، محیط اجازه این کار را نمیداد.»
اما در ادامه، تغییری در فضای اردوگاه شکل گرفت:
«اما دورهای به بعد فضای اردوگاه اندکی تغییر کرد. فشارهای روانی کمتر شد و من نیز تصمیم گرفتم دیگر به هیچ قید و تهدیدی اهمیت ندهم. در همان مقطع، با همراهی دیگر اسرای دلسوخته، مکانی دور از دید مأموران عراقی برای برگزاری مجالس محرمی فراهم کردیم. برای حفظ امنیت، نگهبانانی با استفاده از دو آینه در دو گوشه اردوگاه، مراقب ترددها بودند.»
او با اشاره به خلاقیت اسرا در برگزاری مراسم گفت:
«اگر احتمال حضور سرباز عراقی پیش میآمد، همه اسرا باهم «یا حسین» را فریاد میزدند تا مداح اصلی شناسایی نشود. این روش، هم پوششی برای حفظ افراد بود و هم خود به یک آیین جمعی بینظیر تبدیل شده بود. صدای عزاداری آنچنان شور و حرارتی گرفته بود که حتی سربازان عراقی آن سوی سیمخاردار نیز گاه تحت تأثیر قرار میگرفتند. آنچنان که سرانجام، برخی از همان سربازان به جرم "تأثر از عزاداری اسرا"، توسط افسران خود تنبیه شدند.»
قاسمی در ادامه، به خاطرهای تأثیرگذار از یک رؤیای معنوی اشاره کرد:
«اما شاید نقطه اوج روحانیترین لحظات آن محرم، شبی بود که یکی از اسرا، خواب دید. در خواب، حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) به او فرمودند: من از عزاداری شما برای فرزندم راضیام. سال آینده، دیگر اسیر نخواهید بود؛ بلکه در خانه خود، در کنار خانوادهتان، برای حسین عزاداری خواهید کرد.»
او در پایان گفت:
«و چنین نیز شد. آن وعده حقیقت یافت. سال بعد، ما آزاد شدیم.»
در پایان، علی قاسمی به مداحی کوتاهی به یاد دوران اسارت پرداخت. در ادامه ببینید:
انتهای پیام/
برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com