ما در دوران اسارت مسیر برادری و کمک را پیش گرفته بودیم چرا که به ما آموزش داده بودند تا در کنار یکدیگر باشیم و از دیگران حمایت کنیم تا از لحاظ روحی و جسمی آسیب نبینیم.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، مجتبی جعفری، ایثارگر، جانباز و آزاده دفاع مقدس در گفتگویی ماجرای اسیر شدن خود را تعریف کرد. او در ادامه از تجربیات خود در اسارت و خاطراتش گفت. وی همچنین در نهایت ماجرای آزادی اسرا در ۲۶ مرداد ماه را مطرح کرد.
ایثارگر، جانباز و آزاده دفاع مقدس گفت: من از دوم مهر سال ۱۳۶۲ به عنوان فرمانده در جنگ حضور پیدا کردم و تا لحظه اسارت حدود ۵ سال در انواع مناطق جنگی فعالیت میکردم. من در پایان جنگ و در سال ۶۷ اسیر شدم و این اسارت ۲۵ ماه به طول انجامید. ماجرای اسارت بسیار خاص و متفاوت است به طوری که بسیاری از رزمندهها تمایل داشتند شهید شوند اما هیچوقت در اسارت قرار نگیرند چرا که دشمن بسیار خشن و بیرحم بود.
جعفری ادامه داد: حضرت امام خمینی (ره) در ۲۷ تیر ماه سال ۶۷ قطعنامه را امضا کردند و در ۲۹ مرداد آتشبس رسمی اعلام شد؛ با این وجود من و همرزمانم در تاریخ ۱ شهریور یعنی ۳ روز بعد از آتشبس رسمی اسیر شدیم. این اسارت به دلیل اختلاف نظر درباره منطقهای بود که در آن حضور داشتیم؛ من برای صحبت و جلوگیری از نقض آتشبس به سمت عراقیها رفتم تا با آنها صحبت کنم اما فرمانده آنها تصمیم به اسیر کردن من و همراهانم گرفت.
وی افزود: ما به مدت ۲۵ ما در اردوگاه ۱۹ تکریت اسیر بودیم و این مکان تنها اردوگاه افسری عراق بود؛ ما در زمان اسارت مفقودالاثر بودیم و از خانوادههای خود خبری نداشتیم چرا که عراق نام ما را به صلیب سرخ جهانی نداده بود.
او ادامه داد: در زمان اسارت من دو فرزند داشتم و این مسئله مشکلات را بسیار افزایش داد. از آنجایی که برادرم نیز در اسارت همراهم بود همسر من و برادرم در خانه پدرمان زندگی میکردند و طی این دو سال زمان خود را در آنجا گذراندند.
ایثارگر، جانباز و آزاده دفاع مقدس گفت: زمانی که اسیر شده بودیم تصور کردیم که این اسارت سالیان سال به طول بیانجامد اما پس از آن که صدام حسین به کویت حمله کرد تصمیم گرفت برای حفاظت از مرزهای شرقی خود و جلوگیری از تنش در آن مناطق اسرای ایرانی را آزاد کند.
جعفری ادامه داد: ما در دوران اسارت مسیر برادری و کمک را پیش گرفته بودیم چرا که به ما آموزش داده بودند تا در کنار یکدیگر باشیم و از دیگران حمایت کنیم تا از لحاظ روحی و جسمی آسیب نبینیم. متاسفانه در دوران اسارت عراقیها ضروریترین امکانات را از ما دریغ میکردند.
وی افزود: ما در زمان اسارت با نوشتن بر روی کاغذهای سیمان و کاغذهای پاکت پودر لباسشویی به یکدیگر زبان عربی و انگلیسی یاد میدادیم و در زمانهای دیگر قرآن را حفظ میکردیم و به این صورا زمان خود را میگذراندیم. در کنار این فعالیتها نیز ما با پارچههای اضافی توپ درست کرده بودیم تا گاهی فوتبال بازی کنیم اما تمام این فعالیتها بیشتر اوقات با شکنجههای دشمن به بهانههای مختلف متوقف میشدند.
او اظهار داشت: روزی من در تابستان بیرون از اردوگاه ایستاده بودم و هوا بسیار گرم بود به قدری که حرارت آفتاب به وضوح بر روی صحرا دیده میشد. در آن حالتی که من به صحرا خیره شده بودم یکی از سربازها از جلوی من رد شد؛ از آنجایی که من در اردوگاه فعالیتهای بسیاری میکردم سربازها من را به اسم میشناختند در نتیجه آن سرباز حالم را پرسید. من در جواب به او گفتم که هیچ دلیلی برای بد بودن حالم پیدا نمیکنم اما او تصور کرد گرمای هوا و اسارت من را دیوانه کردهاند در نتیجه سرش را تکان داد و رفت. این در حالی است که در آن لحظه به دلیل فعالیتهایی که در اسارت داشتیم من واقعا دلیلی برای بد بودن حالم نداشتم و توانستم با این روحیه سختیهای اسارت را پشت سر بگذارم.
ایثارگر، جانباز و آزاده دفاع مقدس گفت: در ۲۶ مرداد ۶۹ ساعت ۱۰ صبح سربازان دشمن به ما گفتند که به داخل آسایشگاه برویم و تلویزیون نگاه کنیم؛ حدود ساعت ۱۰:۳۰ گویندهای در تلویزیون حاضر شد و آخرین نامه صدام حسین را برای رئیس جمهور وقت خواند. از آنجایی که ما عربی بلد بودیم متوجه شدیم که آن گوینده گفت: «ما برای نشان دادن حسن نیت خود اسرای ایرانی را در روز جمعه آزاد میکنیم». با وجود آن که این مسئله را شنیده بودیم اما نمیتوانستیم آن را باور کنیم و تصور کردیم دروغ است.
جعفری ادامه داد: در آن لحظه من به همراه ۴۰۰ افسر ایرانی مانند کودکانی که به تازگی هدیه دریافت کردهاند خوشحالی کردیم؛ با این وجود قسمت ناراحت کننده ماجرا آن بود که عراقیها تنها ۲۰ نفر را در هر شب آزاد میکردند. ما از آنجایی که مطمئن نبودیم صدام حسین بر پای تصمیم خود میایستد، اطلاعات خود را بر روی لباس افرادی که آزاد میشدند مینوشتیم تا آنها به خانوادههایمان خبر دهند.
انتهای پیام/
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ