سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
در روز آزادسازی خرمشهر در اردوگاه اسرا؛

شهید ابوترابی‌فرد: آن روز نگفتم، چون دروغ بود؛ امروز می‌گویم، چون حقیقت است

شهید ابوترابی‌فرد: آن روز نگفتم، چون دروغ بود؛ امروز می‌گویم، چون حقیقت است
وقتی خبر آزادسازی خرمشهر در اردوگاه پیچید، شهید ابوترابی‌فرد بار دیگر مرز میان حقیقت و دروغ را با خاطره‌ای روشن از سال‌های اسارت ترسیم کرد.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، در آن روزها، اردوگاه در دل خاک بیگانه، به صحنه‌ای از انتظار و امید بدل شده بود. توصیف حال و هوای آن روزها آسان نیست؛ باید آن را زیسته باشی تا بدانی تب و تاب پیروزی در دل اسارت چه طوفانی از غرور می‌آفریند. هنوز از شور پیروزی در عملیات فتح‌المبین فارغ نشده بودیم که خبر آغاز عملیات بیت‌المقدس، شعله‌ی دیگری در دل‌هایمان برافروخت.

اعتصاب چهارماهه‌، با درایت سید آزادگان، شهید سیدعلی‌اکبر ابوترابی، پایان یافته بود. فاصله‌ی تلخ میان دو سوی اردوگاه برداشته شده و نسیم وحدت، بار دیگر در فضای آن خاکریز خاموش وزیدن گرفته بود. حاج‌آقا، آن مرد آسمانی، چون خورشیدی در میان‌مان می‌درخشید و همچون ابری پربار، بر جان‌های تشنه‌ی اسرا، باران آرامش و امید می‌بارید.

رادیویی که به زحمت در اختیار اسرا قرار گرفته بود، هر روز اخبار جبهه‌ها را به گوشمان می‌رساند. با آن دستگاه کوچک، ما با بزرگ‌ترین رخدادهای سرزمین‌مان هم‌نفس می‌شدیم. خبرها از پیشروی رزمندگان اسلام در جنوب می‌آمد، و دل‌های‌مان، با هر پیروزی، محکم‌تر می‌تپید.

و سرانجام، صبحِ سوم خرداد ۱۳۶۱، زمانی که خبر آزادسازی خرمشهر به اردوگاه رسید، بندها شکست. فریادهای بی‌تابانه‌ی شادی، اردوگاه را در برگرفت. کسی از شوق زمین را لمس نمی‌کرد. چشم‌ها می‌درخشید، لب‌ها شکر می‌گفت، و سینه‌ها از غرور لبریز بود. شربت آب‌شکر، ساده‌ترین هدیه‌ای بود که به همدیگر تعارف می‌کردیم، اما در آن لحظات، شیرین‌ترین طعم دنیا را داشت.

وقتی پیام امام آمد: «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، بی‌اختیار سر به سجده گذاشتیم. اشک در چشم‌ها حلقه زد و زبان‌ها جز ذکر شکر خدا نگفتند. شکوه آن لحظه، در حافظه‌ی تاریخ جاودانه شد.

سید آزادگان، آن پدر مهربان اسرا، در یکی از سخنرانی‌هایش در همان روزها، پرده از خاطره‌ای تلخ برداشت. گفتند که شبی در استخبارات، مأموران بعثی سراغشان آمده بودند تا فردا در رادیو و تلویزیون عراق، مصاحبه‌ای فرمایشی داشته باشند. خواسته بودند دروغی بگوید از قحطی در ایران؛ این‌که مردم برای نفت در صف‌هایی ایستاده‌اند که یک سرشان در تهران است و دیگری در قم. اما حاج‌آقا با همان متانت همیشگی فرمود: «اگر آن روز تن به دروغ ندادیم، امروز با افتخار حقیقت را می‌گوییم: اول صف اسرای عراقی در آبادان است و آخرش در خرمشهر.» آن روزها، بر پایه‌ی گزارش‌های رادیویی، تخمین زده می‌شد شمار اسیران دشمن به بیش از سیزده تا پانزده هزار نفر رسیده باشد.

اردوگاه اسرا در آن روزها، دیگر اردوگاهی نبود؛ میعادگاهی بود برای جشن ایمان و سربلندی. دیگر نگران خرمشهر نبودیم. آنچه اشغال شده بود، بازپس گرفته شده بود، و اینک ما، در میان دیوارهای اسارت، با سرفرازی راه می‌رفتیم؛ گویی دل‌های‌مان آزادتر از همیشه بود.

یادش بخیر... چه روزهایی بود! یاد شهدای مظلوم عملیات بیت‌المقدس گرامی و روانشان با سالار شهیدان محشور باد.

🔹 این خاطره از ایام اسارت و حال‌و‌هوای اردوگاه اسرای ایرانی در عراق، به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر، توسط آزاده سرافراز جناب آقای علی علیدست(قزوینی)، برای خبرنگار ما روایت شده است.

انتهای پیام/

برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com

  • گیف اینستاگرامگیف تلگرامگیف آپارت  
۳ خرداد ۱۴۰۴
کد خبر : ۱۰,۱۱۰

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید