در جمعی از آزادگان، زمانی که هر یک از دلیل اسارت خود سخن میگفت، حاجآقا ابوترابی روایتی متفاوت بیان کرد؛ خاطرهای از روزهای جبهه و وفاداری به قولی که شاید سرنوشتش را رقم زد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان،
در دل سختیهای اردوگاه اسرا، لحظاتی وجود داشت که آزادگان کنار هم جمع میشدند و در بازگو کردن دلنگرانیها و تجربههایشان، آرامش مییافتند. یک روز، جمعی از رزمندگان آزاده در اردوگاه دور هم نشسته بودند و هرکدام از آنها درباره دلیل اسارت خود سخن میگفت.
یکی از بچهها با صدایی آرام و در عین حال پر از تأثر گفت: «من میدانم چرا اسیر شدهام؛ چون فلان گناه را مرتکب شدهام.» بعد از او، نفر بعدی همینطور شروع کرد و هر کس به نوبه خود از خطاها و گناهانش سخن گفت. فضای جمع پر شد از حسرت، توبه و پشیمانی. ناگهان یکی از آنها با لحنی شوخ گفت: «اگر ما چنین دلایلی داریم، پس بگذار ببینیم حاج آقا ابوترابی چرا اسیر شده است!»
همه کنجکاو شدند و به سمت حاج آقا رفتند تا علت اسارتش را جویا شوند. حاج آقا با آرامش و لبخندی ملایم، داستانی از روزهای جبهه بازگو کرد: «در آن زمان، هرجا احتمال میدادیم دشمن به مردم حمله کند، آنها را کوچ میدادیم تا جانشان در امان باشد. یکبار به روستایی رسیدیم که پیرمرد و پیرزنی در آنجا مانده بودند و حاضر به ترک محل نبودند. علت را پرسیدم و آنها گفتند که مبلغ زیادی پول دارند و تا آن را برندارند، از آنجا نمیروند.»
او ادامه داد: «به آنها قول دادم که پولشان را پیدا خواهم کرد و بازمیگردانم. چند روز در جستوجوی آن پول بودیم و بالاخره آن را پیدا کردیم. وقتی پول را به آنها تحویل دادم، خوشحال شدند و دعای خیرشان بدرقه راهم شد.»
حاج آقا با نگاهی تأملبرانگیز گفت: «فکر میکنم دلیل اسارت من همین پاداش آن کار نیک بود.»
انتهای پیام/
برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com