سکوت اسرا در برابر خبر اعزام به عتبات، مأموران بعث را غافلگیر کرد. آنها تصور میکردند شور و هیجان اردوگاه را فرا بگیرد، اما واکنشی که دیدند، داستان این سفر را به مسیری دیگر برد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، با پایان گرفتن آتشبس میان ایران و عراق، نگاهها بار دیگر به سوی اردوگاههای اسارت در خاک عراق دوخته شد؛ جایی که هزاران رزمنده ایرانی سالها در انتظار رهایی، روز و شب را گذرانده بودند. در حالی که در اسناد رسمی سازمان ملل بر آزادی سریع اسرا تصریح شده بود، بغداد با بهانهجویی و تعلل، این روند را به عقب انداخت. اما فشار گزارشهای بینالمللی و واکنش افکار عمومی جهان، حاکمان بعثی را واداشت تا برای کاستن از موج انتقادها، به اقدامی نمایشی دست بزنند.
در این فضای پرابهام، ناگهان خبر رسید که گروهی از اسرا قرار است برای زیارت عتبات عالیات اعزام شوند؛ سفری که در ظاهر رنگ و بوی مذهبی داشت، اما در باطن بخشی از برنامه تبلیغاتی رژیم صدام بود. آنچه در پی آمد، در خاطرات و نوشتههای آزادگان، بهویژه در کتاب امتحان سخت نوشته سید احمد قشمی از انتشارت پیام آزادگان به شکل دقیق و تاثیرگذار ثبت شده است.
قشمی روایت میکند که واکنش اولیه اسرا به این خبر، با پیشبینی عراقیها فاصله زیادی داشت. مأموران انتظار داشتند شور و هیجان بر اردوگاه حاکم شود، اما سکوتی سنگین فضا را فرا گرفت؛ سکوتی که نشان میداد اعتماد به وعدههای دشمن در دل اسرا جایی ندارد. این بیاعتنایی، بعثیها را غافلگیر کرد و حتی به تهدید و فشار کشاند.
نماینده اسرا، محرم آهنگران، در جلسهای رسمی خطاب به مسئولان اردوگاه اعلام کرد: «تمایلی به حضور در این برنامه نداریم.» همین موضع، ورق را برگرداند. عراقیها ناچار شدند برای جلب موافقت، کتبا تضمین دهند که هیچ بهرهبرداری تبلیغاتی از این سفر صورت نگیرد.
حرکت کاروان در دل شب آغاز شد. اتوبوسها بیوقفه جاده موصل تا نجف را طی کردند. در فضای بسته و تاریک اتوبوس، ذکر و دعا و تلاوت قرآن جریان داشت. نمازها در همان مسیر، با قبلهای فرضی، ادا میشد و بیشتر اسرا از خوردن غذا پرهیز کردند تا با روزه و شکم خالی به دیدار بارگاه امیرالمؤمنین (ع) بروند.
برخی حسرت میخوردند که ای کاش میتوانستند مانند زائران اربعین، این مسیر را پیاده و با پای برهنه طی کنند. در نجف، مردم محلی با وجود حضور سنگین مأموران استخبارات، با اشارههای کوتاه و نگاههای پرمهر، عشق خود را به مهمانان اسیر نشان میدادند. اسرا نیز گاه پیامهایی کوتاه به عربی روی کاغذ مینوشتند و در لوله خودکار گذاشته، به سوی مردم پرتاب میکردند.
لحظه ورود به صحن حرم امام علی (ع)، بغضها ترکید. بیش از چهارصد اسیر با فریاد و گریه، به سوی ضریح شتافتند. مأموران بعثی که شوکه شده بودند، با مشت و لگد و تهدید تلاش کردند این شوق را مهار کنند، اما عشق بر ترس غلبه داشت. حتی گروهی خود را به زمین انداختند و سینهخیز وارد صحن شدند. قشمی مینویسد که در همان حال، نگاهش به شعری بر فراز ساعت مناره افتاد: «لا فتی إلا علی، لا سیف إلا ذوالفقار»؛ ندایی که به گوش جانش نشست.
با نبود آب در وضوخانه، تیمم جای وضو را گرفت و زیارت با همان حال ادامه یافت. ضریح غبارگرفته و متروک، گواه سالها فشار بر شعائر دینی در عراق بود.
در مسیر کربلا، مأموران با احتیاط بیشتری رفتار میکردند. در بینالحرمین، صحنهای بیسابقه رقم خورد: صدها اسیر بند دمپاییهای خود را باز کرده، به گردن آویختند و سینهخیز به سمت حرم حضرت عباس (ع) حرکت کردند. حضور مردم و نگاههای مشتاق، مانع از برخورد خشن شد. این حرکت، بار دیگر پیوند معنوی بین مردم عراق و اسرای ایرانی را آشکار ساخت.
در حرم حضرت عباس (ع)، رفتار مأموران نرمتر شد. نه مزاحمتی ایجاد کردند و نه مانعی گذاشتند، حتی اسرا را به میهمانسرا و سفرهخانه حضرت بردند. قشمی معتقد است این تغییر رفتار شاید ریشه در باور قلبی آنان به جایگاه قمر بنیهاشم (ع) داشت؛ همان باوری که گاه در اردوگاه رمادیه نیز، با قسم به نام حضرت، شکنجه را متوقف میکرد.
آن سفر زیارتی در دل اسارت، به گفته قشمی، لذتی داشت که با هیچ زیارت دیگری قابل قیاس نبود؛ تجربهای که هم یادآور غربت و محدودیت بود و هم اوج اتصال دل به محبوب.