سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
عارف بیدمشکی در نهمین عصر خاطره الماس‌های درخشان:

یک لیوان آب ساده در لحظه آزادی برایم مثل رؤیا بود

یک لیوان آب ساده در لحظه آزادی برایم مثل رؤیا بود
عارف بیدمشکی، خاطره عطش و سختی روزهای پایانی اسارت را چنین روایت می‌کند: در مسیر آزادی حتی جرعه‌ای آب به اسرا نمی‌دادند و همین تشنگی، نوشیدن یک لیوان آب ساده در لحظه آخر اسارت را به رؤیا بدل کرد.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، مؤسسه پیام آزادگان استان تهران به مناسبت سی‌وپنجمین سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن، نهمین «عصر خاطره الماس‌های درخشان» را برگزار کرد. این مراسم با حضور هشت تن از آزادگان از اردوگاه‌های مختلف عراق همراه بود. آزادگان در این برنامه لحظه‌های ناب و پرشور شنیدن خبر آزادی، تا بازگشت به میهن اسلامی را روایت کردند.

روایت‌گران این برنامه عبارت بودند از: عارف بیدمشکی (تکریت ۱۶)، رسول حاجی‌صادقی (نهروان و تکریت ۲۰)، علی نوایی‌زاده (موصل ۴)، حجت برهمه (موصل ۳)، محمدحسن جامی (موصل ۲)، امیری هنزکی (عنبر)، داور عنبری (عنبر) و فرزان آذرپناهی (موصل ۱).

یکی از روایت‌های تأثیرگذار این مراسم، سخنان عارف بیدمشکی، آزاده‌ای از اردوگاه تکریت ۱۶ بود که خاطرات خود را از روزهای پایانی اسارت تا لحظه ورود به خاک میهن بازگو کرد.

او که در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۶۷ به عنوان سرباز لشکر ۵۸ ذوالفقار به اسارت درآمده بود، در آغاز سخنانش گفت: «سه روز در شرایط آتش‌بس بودیم که اسیر شدیم؛ همان ایام بود که قطعنامه پذیرفته شد.» وی افزود: «ما در کمپ ۱۶ عراق بودیم؛ یکی از اردوگاه‌هایی که اسرای آن در فهرست صلیب سرخ قرار نداشتند و مفقود محسوب می‌شدند. صلیب سرخ تنها در روز آزادی برای ثبت‌نام آمد و گفت چهار سال بود که عراق اجازه دسترسی به این اردوگاه را به آن‌ها نداده است. همان‌جا از ما پرسیدند آیا قصد پناهندگی داریم یا نه، اما هیچ‌یک از ما چنین درخواستی نکرد.»

بیدمشکی با اشاره به شرایط دشوار روزهای پایانی اسارت توضیح داد: «از لحظه‌ای که ما را سوار اتوبوس کردند و به سمت مرز بردند، تا آخرین ثانیه خروج از کمپ، ما را مورد اذیت قرار می‌دادند. تمام وسایل شخصی‌مان را روی زمین ریختند و گفتند حق ندارید چیزی با خود ببرید.» او یادآور شد: «یکی از مسئولان عراقی که خانواده‌اش در بمباران نیروهای ایرانی کشته شده بودند، با شدت کینه و خشم بسیاری از ما انتقام می‌گرفت و بسیاری از دوستان ما در اثر شکنجه‌های او جان خود را از دست دادند.»

وی ادامه داد: «در مسیر به ما آب نمی‌دادند و همین تشنگی لحظات سختی را رقم زد. وقتی به مرز و به نیروهای ایرانی رسیدیم، آب و شربت به‌قدری زیاد بود که حتی نوشیدن یک لیوان آب ساده برای ما حکم یک رؤیا را داشت.»

او درباره فضای روحی اسرا در روزهای آخر اسارت گفت: «وقتی خبر آزادی را شنیدیم، همه ذهن و فکرمان تنها به ایران و لحظه بازگشت معطوف شد. بین خودمان می‌گفتیم وقتی به ایران رسیدید، مراقب باشید غذای زیادی نخورید چون معده‌ها کوچک شده و ممکن است آسیب ببینید. همین گفت‌وگوها بخشی از شوق و امیدمان را شکل می‌داد.»

عارف بیدمشکی اوج روایت خود را به لحظه ورود به میهن اختصاص داد و با شور و شوق ادامه داد: «وقتی با اتوبوس وارد ایران شدیم، صدای جمعیت را می‌شنیدم که نام مرا صدا می‌زدند. سرم را از شیشه بیرون بردم اما کسی را نمی‌شناختم. در همان لحظه برادرم از میان جمعیت جلو آمد، دستم را گرفت و مرا از پنجره بیرون کشید. روی دوشش مرا حمل کرد و گل را به گردنم انداخت. آن روز بهترین روز زندگی‌ام بود، روزی که هرگز از خاطرم محو نخواهد شد.»

انتهای پیام/

برای ورود به ویکی آزادگان اینجا کلیک کنید / www.wikiazadegan.com

  • گیف اینستاگرامگیف تلگرامگیف آپارت
۲۹ اَمرداد ۱۴۰۴
کد خبر : ۱۰,۲۲۹

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید