سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
گفتگو با آزاده سرافراز قدرت‌الله ناظم؛

شعر سرودن برای دوستی که ضربه‌مغزی شد

شعر سرودن برای دوستی که ضربه‌مغزی شد
سال ۶۵ بر اثر اتفاقی ضربه‌مغزی شدم و همه از زنده ماندنم نا امید شده بودند، دوست شاعرم آن زمان برایم شعری سرود.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، تاریخ و فرهنگ دفاع مقدس مملو از اتفاق‌ها و رویدادهایی است که ثبت و ضبط تک تک آنها به زمان طولانی و اراده استوار نیازمند است. وقایع اسارت رزمندگان در بازداشتگاه‌های عراق و آزار و اذیت‌های دشمن، مقطع مهمی از این دوره تاریخی و با اهمیت را تشکیل می‌دهد. در زیر خاطرات اسارت اسیری ۱۸ ساله آمده که خواندن آن خالی از لطف نیست؛

نامم قدرت الله ناظم و زادگاهم شهررضا در استان اصفهان است. در بهمن سال شصت ‌و یک در عملیات والفجر مقدماتی در حالی که فقط هجده سال داشتم در محاصره‌ی نیروهای بعثی قرار گرفتم.

سال‌های اسارتم را در شهر موصل سپری کردم. در آنجا چهار اردوگاه وجود داشت که به موصل یک، دو، سه و چهار معروف بودند. از بهمن ماه سال شصت ‌و یک تا فروردین سال شصت‌ و سه به مدت دو سال در اردوگاه موصل دو اسیر بودم و بعد به موصل سه که ساختمان آن از بقیه‌ی اردوگاه‌ها کوچک‌تر بود و به آن موصل کوچیکه یا اردوگاه حاج آقا جمشیدی هم می‌گفتند منتقل شدم.

از سال شصت‌ و سه تا شصت ‌و هفت که بین دو کشور اعلام آتش بس شد دراردوگاه موصل سه اسیر بودم و بعد به اردوگاه موصل یک که به اردوگاه خیبر معروف بود منتقل شدم. در ابتدای اسارت زیاد با محیط و بقیه‌ای اسرا آشنا نبودیم و اعتماد کردن مشکل بود؛ زیرا همواره در اسارت تعدادی محدود از افراد سست ایمان یا غیر نظامی و یا کُرد‌های مرزی وجود داشت که به دلیل شرایط سخت حاضر به همکاری با نیروهای‌ بعثی می‌شدند. ما به دلیل حساسیت عراقی‌ها کم‌تر می‌توانستیم دور هم جمع شویم انسجام ما در موصل سه بهتر شد و چند تا از بچه ها ما را به کار فرهنگی تشویق و برای جشن‌های و اعیاد مثل ۲۲بهمن و عید نوروز آماده می‌کردند.

ناگفته نماند که همه این‌ها به دور از چشم نیروهای بعثی صورت می‌گرفت. شاید برای شما جالب باشد که بدانید ما کاغذ نوشتن این سرود‌ها و یاداشت‌ها را از کجا به دست می‌آوردیم؟ در پاسخ باید بگویم ما از حداقل چیزها نهایت استفاده را می‌بردیم گاهی این کاغذ از راه پاکت سیگار یا پاکت سیمان باد آورده‌ای که برای ما حکم یک هواپیما آذوقه را داشت به دست می‌آوردیم.

در اردوگاه هرکدام هنری داشت یکی خیاط بود یکی نجار، دیگری طبع شاعری داشت. هر کدام هنری داشتند که با آن خود را مشغول می‌کردند. در آنجا دوستی داشتم به نام سیدعلی رضا جاویدی که بسیار زیبا شعر می‌سرود. سال ۶۵ بر اثر اتفاقی ضربه‌مغزی شدم و همه از زنده ماندنم نا امید شده بودند، دوست شاعرم آن زمان برایم شعری سرود با این مضمون:

آن کس که به زم ما پروانه و بلبل بود
او جلوه هر خوبی او قدرت ناظم بود

یادش به دل و لطفش پیوسته گرامی باد
شوریده دل ما را او قدرت ناظم بود

ایشان دیگر از زنده ماندن من ناامید شده بود و در سرودش به آن اشاره کرده بود.‌ در اسارت شاعرانی بودند که اشعاری می‌سرودند و در اختیار بچه‌ها قرار می‌دادند و با کمک هم هر کس با هر هنری‌ که داشت‌ جشن‌هایی مثل بیست ‌و دوم بهمن و اعیاد دیگر را جشن می‌گرفتیم.

 

۲۶ فروردین ۱۴۰۰
کد خبر : ۴,۷۷۷
کلیدواژه ها: خاطرات آزادگان,اسارت,اردوگاه موصل,ضربه مغزی,خاطره,قدرت الله ناظم

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید