سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
پرونده ویژه «سید آزادگان»/8

توسل به حضرت زهرا (س) زیر شکنجه‌ بعثی‌ها با زبان روزه

توسل به حضرت زهرا (س) زیر شکنجه‌ بعثی‌ها با زبان روزه
حاج آقا ابوترابی از همه اسرا بیشتر شکنجه می‌شد و با فریادهای یا زهرای خود، در زیر شکنجه عراقی‌ها، بارها و بارها به آزادگان درس عملی مقاومت می‌داد.

 

حاج آقا ابوترابی از همه اسرا بیشتر شکنجه می‌شد و با فریادهای یا زهرای خود، در زیر شکنجه عراقی‌ها، بارها و بارها به آزادگان درس عملی مقاومت می‌داد.

سعی می‌کرد سپر اسرا شود

 

 هنگامی که عراقی‌ها به آسایشگاه حمله می‌کردند و بچه‌ها را به باد کتک و کابل می‌گرفتند، حاج آقا ابوترابی خود را به جلو می‌کشید و سعی می‌کرد سپر اسرا شود. ایشان با اینکه همیشه بیشتر از تمام بچه‌ها از عراقی‌ها ضربه می‌خورد اما هر بار این کار خود را تکرار می‌کرد

 

هرگاه عراقی‌ها حاج آقا ابوترابی را کتک می زدند و شکنجه می‌کردند، او نام مقدس مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) را صدا می زد. در سال پنجم اسارت که در اردوگاه تکریت بودیم؛ عراقی‌ها تعداد 160 نفر از اسرا را به عنوان خرابکار از اردوگاه های مختلف جدا و در یک محل جمع کردند. ماه مبارک رمضان بود و هوا بسیار گرم. بیماری آنفولانزا گرفته بودیم و نای راه رفتن نداشتیم. روز دهم ماه مبارک که دور آسایشگاه راه می رفتیم و کتک می خوردیم وقتی یکی از بچه‌ها به یکی از عراقی‌ها گفت ما را نزنید، او پاسخ داد ما شما را می زنیم تا دلمان خنک شود. همانطور که راه می رفتیم اگر ناگهان صدای سوت عراقی‌ها شنیده می‌شد بلافاصله بایستی به صف می‌شدیم و اگر به صف ایستادنمان اندکی دیر می‌شد ضربات پی در پی کابل در انتظارمان بود. در حالی که کابل می خوردیم، به صف شدیم. یکی از بچه‌ها به نام جلال که از فرماندهان گردان و از اهالی مشهد مقدس بود، به دلیل آنکه ترکشی در پایش بود و نمی توانست به خوبی بدود، از بقیه جا ماند و نتوانست به موقع خود را به صف برساند. عراقی‌ها تا او را دیدند، همگی به دور او حلقه زدند و با کابل­هایشان او را می زدند. او فقط توانست دست­هایش را دور سر خود بگیرد تا ضربات کمتری به سر و صورتش بخورد. 

همه ناراحت بودیم، اما امکان کمک به او را نداشتیم. در این حالت بودیم که ناگهان دیدیم حاج آقا ابوترابی از صف خارج شد و خود را به جلال رساند و او را در آغوش گرفت. عراقی‌ها نه تنها از زدن جلال دست نکشیدند؛ بلکه آن دو را به باد ضربات کابل­‌هایشان گرفتند. حاج آقا، جلال را کشان کشان و در زیر آن همه ضربات کابل، به صف بچه‌ها رساند.

وقتی داخل آسایشگاه شدیم، عراقی‌ها، حاج آقا ابوترابی را به بهانه آنکه نظم را به هم زده است، بردند و کتک زدند. او در زیر کتک‌ها و ضربات کابل، فریاد می زد: یا زهرا یا زهرا.

او را که آوردند تمام سر و صورتش کبود بود، تا ما را دید، گفت: بچه‌ها سر سفره بنشینید. پس از آن به نماز ایستاد. یکی از نگهبان­‌های عراقی به نام کاظم که شیعه بود، یک پماد هندی آورد تا به بدن ایشان بزنم. ایشان ملحفه‌ای را جلوی خود گرفت. وقتی لباسش را بالا زدم دیدم تمام کمر او، از گردن تا پایین، سیاه و کبود شده است. مثل این بود که کمر او را واکس سیاه زده باشند. هم سیاه بود و هم ورم کرده. کمی پماد زدم و شروع کردم به مالش. معلوم بود خیلی درد می‌کشد. بعد از چند دقیقه تشکر کرد و گفت: دیگر بس است. نمی‌خواهد پماد بزنید.



راویان: فیروز عباسی، محمدتقی ترابی­زاده

 

انتهای پیام/

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
کد خبر : ۴۸۴

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید