سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
خاطرات آزاده سید رسول حسینی؛

پاکسازی میدان مین با جسمی‌ نیمه جان

پاکسازی میدان مین با جسمی‌ نیمه جان
نزدیک‌های صبح بود که به‌هوش آمدم به اطراف نگاه کردم دیدم چند نفر از بچه‌ها هم آنجا هستند گفتم چرا به عقب بر نمی‌گردید، الان هوا روشن می‌شه! بچه‌ها گفتند: وسط میدان مین گیر افتادیم.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، سید رسول حسینی از الماس‌های درخشان هشت سال نبرد نابرابر علیه جبهه باطل است که همزمان با شروع جنگ تحمیلی دوره سربازی خود را در آبادان می‌گذراند. وی با شروع جنگ تحمیلی برای گذراندن دوره سربازی به جزیره مینو و زمین‌های ساواک در ۱۵۰ کیلومتری نیرو‌های بعثی‌ منتقل شد. ۱۸ ماه در آنجا بود که در این مدت دوبار مجروح شد. با پایان یافتن دوره سربازی به خانه بازگشت اما نتوانست خودش را راضی کند که در تاریخ هشت ساله دفاع مقدس جایگاهی نداشته باشد و آن ایام را تماشاگر باشد.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

سید رسول داوطلبانه خود را به جبهه حق می‌رساند و چون قبل از آن سرباز بود بدون آموزش به منطقه عملیاتی فرستاده شد. از آنجا به شهرک دارخوین اعزام شد و پس از تقسیم شدن گردان‌ها او در گردان تخریبچی قرار گرفت و به عنوان تخریبچی در عملیات محرم شرکت کرد.

حسینی در جریان عملیات محرم  بعد از گذشتن از میدان مین بر اثر مجروحیت شدید از ناحیه هر دو پا از ادامه مسیر باز می‌ماند و به اسارت نیروهای بعثی در می‌آید و بعد از ۸ سال اسارت در اردوگاه عنبر در ۲۹ مرداد سال ۶۹ به همراه دیگر آزادگان همیشه سرافراز با افتخار به آغوش وطن بازگشت.

آزاده سید رسول حسینی شرح مختصری از حضور و نحوه اسارتش در جنگ تحمیلی را در گفتگویی صمیمی با خبرنگار موسسه پیام آزادگان در میان گذاشته که در ادامه به نگاه زیبایتان تقدیم می‌کنم:

بعد از اینکه در گردان تخریبچی قرار گرفتم و بعد از گذراندن آموزش‌های مختصر ما را از تیپ امام حسین(ع) جدا کردند و در شهرکی در نزدیکی اندیمشک اسکان دادند که به منطقه‌ عملیات نزدیکتر باشیم و بچه ها برای شناسایی منطقه مسافت کمتری را طی کنند.

چند روز پیش از شروع عملیات ما را به محلی در نزدیکی دشت عباس منتقل کردند و از آنجا به بچه‌ها ملحق شدیم. در شب عملیات باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خیس آب بودیم. با این حال ۱۵ کیلومتر در باران پیاده روی کردیم تا به منطقه عملیات رسیدیم. به آنجا که رسیدیم همه حیران ماندند، چون در عرض یک شبانه روز آب رودخانه‌ای که در شب قبل عملیات که بچه‌ها برای شناسایی آمده بودند حدود ده سانتی متر بود یک شبه به دو متر ارتفاع در عرض ۳۰ تا ۴۰ متر رسیده بود قدرت آب به حدی بود که هر چیزی که بر سر راه داشت با خود می‌برد به گونه‌ای که از گردان ۳۰۰ نفره شاید کمتر از ۳۰ نفر به آن طرف رودخانه می‌رسید.

https://www.mfpa.ir/fa/news/6212/

به آن  طرف رودخانه که رسیدم دیگر از اسلحه و‌ مهمات خبری نبود ما بودیم با جسمی‌ نیمه جان و دستان خالی. خودم را از کانالی که‌ آنجا بود رد کردم در آنجا با چند تا از بچه‌ها رو به رو شدم که گفتند: معبر را گم کردیم. از کانال بالا پریدم و از سه حلقه‌ سیمی که بالای کانال بود رد شدم و وارد میدان مین شدم شروع به پاکسازی میدان مین کردم. در همین حال دستور عقب نشینی داده بودند. خواستم به عقب برگردم که تیر به هر دو پایم برخورد کرد و مجروح شدم. خون زیادی از دست داده بودم ولی خودم را کشان کشان به کناره‌ای کشیدم. دیگر خونی در بدنم باقی نمانده بود و از هوش رفته بودم.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

نزدیک‌های صبح بود که به‌هوش آمدم به اطراف نگاه کردم دیدم چند نفر از بچه‌ها هم آنجا هستند گفتم چرا به عقب بر نمی‌گردید، الان هوا روشن می‌شه! بچه‌ها گفتند: وسط میدان مین گیر افتادیم. به آن‌ها گفتم که پشت سر من بیایند با همان خونریزی شدید شروع به پاکسازی قسمتی از میدان مین کردم. بالاخره بعد از مدتی راه باز شد. به سیم‌ خاردارهای لب‌ کانال که رسیدیم نیروهای بعثی با تیر‌ بار به طرف‌ مان تیراندازی کردند. به بچه‌ها گفتم شما سالم هستید خود را نجات دهید اگه خدا بخواهد من در امان می‌مانم. بچه‌ها که از من دور شدن از هوش رفتم. وقتی چشم‌باز کردم خود را در محاصره‌‌ی چند سرباز بعثی دیدم. در آنجا یک سرباز شیعه من را بر روی دوش انداخت و عقب آورد. بعد من را با دیگر اسرای مجروح به بیمارستان الاماره انتقال دادند. چند روزی در آنجا بودیم و بعد به پایگاه نیرو هوایی عراق در تموز منتقل شدیم و بعد از کمی مداوا ما را به اردوگاه عنبر منتقل کردند. دو روز بعد از ورود ما به آنجا صلیب سرخ برای شناسایی آمد. در مدت ۸ سال اسارتم در اردوگاه عنبر اسیر بودم تا اینکه در ۲۹ مرداد سال ۶۹ از بند اسارت رها شدم و با کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین که هر روز در نظرم می گذرد به وطن بازگشتم.

آزاده معزز سید رسول حسینی در پایان با اشاره به اینکه ما الگوی جوانان و بخصوص فرزندان خودمان هستیم گفت: ما آزادگان گرچه سال‌ها شکنجه‌های دشمن را تحمل کردیم اما حال که به وطن بازگشتیم در شکنجه گاه دیگری فرو رفتیم و وقتی نتوانیم مشکلات فرزندانمان و یا مخارج بیماری خودمان را تامین کنیم اما حداقل می‌توانیم این انتظار را داشته باشیم که در سال حداقل یکی دوبار از سازمان و ارگان‌های مربوطه با ما تماس بگیرند یا دیداری کوتاه داشته باشند، تا فرزندانمان ببیند که چگونه از سربازان وطن قدردانی می‌شود و یک تشویق و الگویی باشد برای آن ها که ادامه دهنده این راه باشند و فکر نکنند ما عمرمان را تلف کردیم و کسی ما را نمی‌شناسد.

انتهای پیام/

 بیشتر بخوانید  

 

مؤسسه فرهنگی، هنری پیام آزادگان

خبرنگار: مالک دستیار

۲۸ شهریور ۱۴۰۰
کد خبر : ۶,۲۱۲
کلیدواژه ها: خاطرات آزادگان,آزاده سید رسول حسینی,دفاع مقدس,جنگ تحمیلی,روایت آزادگان,اردوگاه عنبر

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید