سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
خاطرات «هادی گفتی» آزاده و جانباز 50 درصد؛

با یک چشم دیدم که چشم دیگرم روی خاک افتاد

با یک چشم دیدم که چشم دیگرم روی خاک افتاد
چون میدانستم چشمم آسیب دیده است می ترسیدم آنرا از صورتم جدا کنم تا اینکه بالاخره گل های خشک شده با محتویات چشمم از کاسه خارج شد و جلو پایم افتاد!

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، استان خراسان رضوی، در گرماگرم نبرد با صدای یک انفجار شدید از هوش رفتم. زمانی که به هوش آمدم صورتم پر از خاک و خون شده بود. مدت زیادی نگذشته بود که متوجه جراحت شدید خود از ناحیه چشم و دست شدم. قدرت بینایی یک چشم من بطور کامل از دست رفته بود و فقط با یک چشم و به سختی توانستم موقعیتم را پیدا کنم.خود را لا به لای پیکر پاک و مطهر شهدایی یافتم که داخل یک سنگر تخریب شده قرار گرفته بودیم.

به هر زحمتی بود توانستم بلند شوم که بلافاصله خود را درمحاصره چند عراقی دیدم. من یک جوان شانزده ساله بودم که در اطرافم چند بعثی قوی هیکل و بسیار خشن و وحشتناک حضور داشتند. هر وسیله با ارزشی همراهم داشتم را بلافاصله غارت کردند و اولین مرحله از بازجویی من در همان حال خرابی که داشتم آغاز شد. مترجم عراقی ها مردانگی کرد و به من هشدار داد چون بازجویی های متعددی در راه است لذا حرفهایم تغییر نکند.

من و 18 اسیر مجروح دیگر را به سمت بصره می بردند که یکی از مجروحین در طول مسیر به شهادت رسید و بعثی ها جنازه او را از خودرو به بیرون پرتاب کردند تا برای همیشه در زمره شهدای غریب اسارت جاودانه شود.

هنوز نمیدانستم چه بلایی سر چشمم آمده است چون رویش را گل پوشانده بود، گل هایی که خشک شده بودند. چون میدانستم چشمم آسیب دیده است می ترسیدم آنرا از صورتم جدا کنم تا اینکه بالاخره گل های خشک شده با محتویات چشمم از کاسه خارج شد و جلو پایم افتاد! آنجا متوجه شدم من یک چشم خود را برای همیشه از دست داده ام.

آنچه بیان شد بخشی از خاطرات «هادی گفتی» آزاده سرافراز و جانباز عزیز 50 درصد دفاع مقدس می باشد. وی از معدود آزادگانی است که هم در دوره اسارت و هم بعد از آن یار و مددکار آزادگان عزیز و پای ثابت برنامه های موسسه فرهنگی پیام آزادگان بوده است. نام او در زمره کسانی است که تسهیل گر فرار ناموفق چند اسیر از اردوگاههای رژیم بعث عراق بوده است.

شاید تعجب کنید اما باید گفت وی عضو ثابت تیم دوچرخه سواری معلولین و جانبازان مشهد مقدس و در کنار کسانی است که حتی یک دست و پای خود را از دست داده اند اما مسیرهای هزار کیلومتری را رکاب زده و با همان لباس زرد اسارت راوی خاطرات نیمه آشکار و پنهان دفاع مقدس بوده است.

وی در طول 16 سال گذشته مسیر شهرهای زیادی از جمله  بندرعباس، کرمان، قم، شلمچه تا کربلا، سرخس، تربت جام، نیشابور، فریمان، کلات نادر، درگز و... را رکاب زده است تا بدینوسیله سفیر جهاد تبیین آزادگان عزیز باشد.

۲۹ بهمن ۱۴۰۲
کد خبر : ۹,۳۶۷

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید