در دانشگاهها برای ترویج فرهنگ جبهه و جنگ کاهلی بزرگی کردهاند به طوری که امروز آرمان های این شهدای زنده به فراموشی سپرده شده است. البته جوانان امروز بسیار بابصیرت و آگاهی بیشتری نسبت به جوانان دهه گذشته هستند.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، از میان رویدادها و اتفاقاتی که رخ میدهد شاید در نگاه اول تجربه و سوژه جالب توجهی که صاحبخاطره آن را تجربه کرده است مخاطبی پیدا کند. اما در عمق ماجرا برخی اتفاقات و برخی رویدادها از جمله میراث ناملموس بهشمار میرود. همینکه مادران و پدران چشم انتظار فرزندرزمنده مدافع وطن خود اندوهگین هستند غمی نیست که همه ملت از آن فارغ باشند و همینطور شادی و سرور و اشک شوق آمدن آزادگانسرافراز به میهن شادکامیای نیست که صرفا خانوادهای آن را تجربه کند. برخی تجربهها چشم همه را روشن میکند. آغوش باز یک ملت به استقبال جگر گوشههای یک ملت میرود. جامعه از هر اندوه و افسردگی رهانده میشود. آزادگان گروه گروه میآیند و یک ملت همچون یعقوب نبی بادلی بینا مقام آزادگی را در چهره غربت کشیده یوسفان انقلاب اسلامی نظاره میکند. از این رو با نگاهی نو پای سخن آزادگان نشستیم تا روایت لحظه شادی و اشکهایشان در را در امرداد رهایی ثبت کنیم.
احمد دواتگر از آزادگان استان مازندران شهرستان آمل، کارشناسی ارشد علوم سیاسی و مدرس دانشگاه است. وی متولد 1346 در سن
14سالگی بادستکاری شناسنامه برای اولین بار راهی جبهه می شود. ایشان در این ارتباط
می گوید: پدر کمی مخالف اما مادر مشوق بسیار خوبی برایم بود. به لحاظ قامت و سن کم از حضورم درجبهه ممانعت می کردند اما دفاع از اعتقادات و میهن راهی
جز دستکاری شناسنامه برایم باقی نگذاشت و بدون کپی کردن، اصل شناسنامه را دستکاری و
از 46به 45 تغییر عدد دادم و از یکی از دوستانم خواستم تا آن را کپی کند که ایشان
نمی پذیرفت. بحمدالله با کمک مادر این مشکل حل شد و راهی جبهه شدم.
وی که
6سال و 8ماه سابقه حضور درجبهه را درکارنامه درخشان خود د دارد، از حضور خود در بیشتر عملیات ها
نظیر فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم به تفضیل سخن می گوید. اینکه در عملیات
والفجر 10 به عنوان مسئول گروهان زخمی و با پیش بینی هر اتفاقی از شهادت تا
جانبازی، به تنها چیزی که نمیاندیشیده
اسارت بوده، درکمال ناباوری در داخل اروندرود تن به اسارت می سپارد.
دواتگر همچنین اضافه کرد: زمانی که در اروند رود
به آب زده بودیم با آن که مجروح شده بودم مدتی در آب شنا کردم. یکی از نیروهایم
مرا تا لب آب آورد ولی به او گفتم برو و خودت را نجات بده. اوتلاش می کرد مرا به
عقب ببرد و این درحالی بود که دشمن با دوشکا به شدت اروند را میکوبید. آن روز من
ایشان را رد کردم که برگردد. او هم چون وضعیت مرا اینگونه دیده بود احتمال شهادت
مرا داده بود لذا به خانواده ام اطلاع و آنها هم برایم مراسم ختم، هفتم و دو سالگرد کرده بودند. از سویی دوسال اسارت
من در اردوگاه مفقودین رقم خورده. زمانی که
نیروها درحال تبادل بودند خانواده از طریق گروه اسرایی که قبل از من به
ایران رسیده بودند، از آمدنم باخبر شده بودند.
وی حس و حال دوسال فراق خانواده را در یک جمله کوتاه اما پرمغز اینگونه بیان می
کند: زمانی که هردو بزرگوار را دیدم دست و پای شان را بوسیدم.
این مدرس دانشگاه اسارت را تنها در بحث کمبود
غذا و شکنجه عراقی ها احاطه نمی کند بلکه آن را به لحاظ معنوی، حفظ نوعدوستی و کمک
به هم نوع، به مراتب فراتر و زیباتر از صحنه های جبهه های جنگ ارزیابی می کند و
معتقد است: بنده سالهاست درحسرت دو رکعت نمازی هستم که در اسارت می خواندم. در
اسارت یک اسیر حاضر بود به جای دوستش کتک بخورد و یا به شهادت برسد و این چیز کمی
نیست.
این آزاده سرافراز بازگشت به میهن اسلامی و
همچنین استقبال مردم را بی نظیر توصیف کرده و با تاسف ابرازداشت: ای کاش هنوز هم
مردم همانند آن دوران بودند.
در پایان این آزاده دیروز و مدرس امروز به مدیران و متولیان فرهنگی کشور بسیار شفاف می گوید: متاسفانه مسئولان فرهنگی نظام پس از جنگ
نتوانستند آرمان ها و ارزش های شهدا، اسرا و جانبازان را در جامعه نهادینه نمایند
و درموضوع ترویج فرهنگ جبهه و جنگ کاهلی بزرگی کردهاند به طوری که امروز آرمان های این شهدای زنده به فراموشی سپرده شده
است. البته جوانان امروزبسیار بابصیرت و آگاهی بیشتری نسبت به جوانان دهه گذشته
هستند به طوری که شهید حججی نمونه بارزی از همین جوانان امروزی است اما مدیران فرهنگی در انتقال فرهنگ ایثار و شهادت کوتاهی کرده اند.