سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
در مصاحبه با آزاده سرافراز حجت‌الاسلام عبدالکریم مازندرانی مطرح شد:

انتشار نشریه در اردوگاه مخوف تکریت و در دل شکنجه!

انتشار نشریه در اردوگاه مخوف تکریت و در دل شکنجه!
با اینکه همه عزادار فقدان آن شخصیت بزرگی بودیم که به ما آزادگی آموخته بود اما مدام سخنرانی داشتیم و صحبت می‌کردیم که فقط جسم امام از میان ما رفتند اما روح ، باورها، انقلاب امام و همه دستاوردهایی که داشتند پابرجاست.

 به گزارش روابط‌ عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان،  آزاده سرافراز حجت‌الاسلام عبدالکریم مازندرانی، متولد ۱۳۴۵ هستند که در تاریخ ۱۳۶۵ در ۲۰ سالگی در حالی‌ که درس طلبگی نیز خوانده بودند، به اسارت نیروهای بعثی درآمدند و حدود چهار سال را در زندان‌های رژیم بعث گذراندند و سرانجام در شهریور ۶۹ به میهن بازگشتند. حجت الاسلام مازندرانی در حال حاضر در حوزه علمیه مشغول تحقیقات اسلامی هستند‌.

مازندرانی

نحوه اسارت حضرتعالی چگونه بود؟
ما و چند نفر دیگر، در حالی‌که بعد از مرحله سوم عملیات کربلا‌ی پنج در شرق بصره با نفربر مهمات حمل می‌کردیم، راه را گم کرده بودیم اسیر نیرو‌‌های بعث شدیم. ابتدا در یک مدرسه در بصره به مدت سه روز بازجویی شدیم و به جز گرسنگی‌هایی که داشتیم و کتک‌ها، دشواری چندانی نداشتیم.

برای شما هم ماجرای جدی گرفتن دوران‌ اسارت و دشواری ها از زندان الرشید آغاز شد؟ اولین شکنجه‌ها را کجا تجربه کردید؟
ما در زندان الرشید فقط یک روز توقف داشتیم و برای ما زندان الرشید مخوف نبود و از طرفی تعدادمان از کربلای‌ چهاری‌ها کمتر بود شرایط آسان تری داشتیم. شکنجه خاصی هم نشدیم و صرفا بازجویی با کتک بود و پلاک ها را با فشار از گردن ما خارج می‌کردند.
اما استخبارات خیلی سختی کشیدیم و رفتارهای وحشیانه‌ای داشتند. حتی اگر می خواستیم برویم توالت یا اجازه نمی‌دادند یا با کابل می‌زدند. روزی هم ‌که وارد اردوگاه شدیم ما زخمی بودیم اما خیلی وحشیانه با کابل پیر و جوان را می‌زدند.

با توجه به اینکه زمان اسارت شما طلبه بودید و شنیده ایم که شما در اسارت فعالیت فرهنگی نیز داشتید لطفا از تبلیغات و تلاش بعثی ها برای تغییر عقاید اسرا و برنامه‌هایی که داشتند بگویید.
رژیم بعث یک رژیم عمیقاً ناسیونالیستی با گرایش سوسیالیسم و ضددین بود و مشخصا در بخش فرهنگی و عجم ستیزی و القا تفکرات‌شان بشدت فعال بودند و برای تغییر و تاثیر در عقاید ما و شست و شوی مغزی ما کارهای مختلفی می‌کردند مثلا در اردوگاه ۱۸ بعقوبه افسری که مسئول کارهای فرهنگی بود آمده بود یک ساعت صحبت می‌کرد که ما را قانع کند مرگ بر امام بگوییم ما گفتیم چه لزومی دارد در‌حالی‌که امام دیگر در میان ما نیستند ما مرگ بر امام بگوییم او می‌گفت که نه این یک فرهنگ است که باید فرهنگ خمینی از بین برود.
گاهی در قالب سخنرانی مسئولین‌شان از آشوبگری رژیم خمینی میگفتند و...
تلویزیون هم داشتیم برای‌ما برنامه منافقین می‌گذاشتند، یا آهنگ های طاغوتی و فیلم های ضد اخلاقی و پورن می گذاشتند و همه را مجبور می‌کردند که تماشا کنند.
با نماز هم بشدت مخالفت داشتند اما این را به صورت علنی اعلام نمی‌کردند ولی هر کس که نماز میخواند به شکلی آزار می‌دادند و کتکش می زدند. در اردوگاه تکریت ۱۱ چون تقریبا همه نماز می‌خواندیم از این جهت مانعی نداشتیم اما بچه‌ها اوایل در بند سه میگفتند ما زیر پتو نماز می‌خواندیم در بند سه اردوگاه خفقان بیشتری وجود داشت، من در بند یک و دو بودم. با این حال نماز جماعت را هر‌کس که می‌خواند شکنجه می‌کردند.
ما نیز مخصوصا بعد از قطعنامه سخنرانی های سیاسی می‌کردیم، نشریه سفیر را داشتیم که بنده با نام مستعار آقاجمال سردبیر آن بودم، مسابقات هفته و تئاتر هم اجرا می‌کردیم.

مازندرانی2

با توجه به فشار روانی و شکنجه هایی که بوده به صورت عام تصور می‌شود که رزمندگان باید از جایی به بعد خسته می‌شدند یا می‌بریدند. این امید و این انگیزه ها چطور بازیابی می‌شد؟
باورهای عموم اسرای عزیز و مشخصا اردوگاه تکریت ۱۱ که بنده آنجا حضور داشتم زیرساخت خیلی محکمی داشت حدود بیست طلبه بودند که قوی، درس خوانده و انقلابی و پای‌کار بودند علاوه بر آن سپاهی‌های خیلی قوی و دارای تحلیل سیاسی هم بودند که قدرت فرماندهی داشتند بسیجی‌های کربلای چهار و پنج هم که معروف‌اند و هیچوقت به طور عمومی پیش نیامد که مثلاً جمعی زده شوند از عقاید و باورهایشان، اما ماهیت اسارت و شکنجه گاهی تاثیر می گذاشت روی انسان. تمام داشته‌ی ما آنجا قرآن بود و احادیثی که حفظ بودیم و ادعیه که به واسطه مرحوم مجاهد حسن حسین‌زاده (معروف عموحسن که چند سال پیش مرحوم شدند) بسیاری از بچه ها حفظ می شدند و یاد می گرفتند ایشان خیلی از دعاها را حفظ بودند و انسان عارفی بودند.
در آن زمان برای خودمان کلاس های عقیدتی نیز ابداع می‌کردیم البته این گونه نبود که این مختص طلبه‌ها باشد خیلی وقت‌ها بسیجی‌ها جلوتر میزدند شاید درس حوزه نخوانده بودند اما بنیاد مستحکم اعتقادی داشتند و این پیر و جوان هم نداشت.

نحوه اطلاع از خبر رحلت امام خمینی در سال ۶۸ برای شما چگونه بود؟
در بند یک اردوگاه تکریت ۱۱ که ما بودیم خبر ارتحال امام را بنده برای برادران ترجمه کردم. بنده به علت جراحی دستم در بیمارستان تکریت بستری بودم و در کنارش چون کمی زبان عربی می‌دانستم ترجمه هم می‌کردم، و در آنجا با سرباز‌ها و پرستارهای شیعه که همفکر ما بودند صحبت‌هایی داشتیم و توانستیم کانالی بزنیم که شامل حدود هفده نفر از کادر پزشکی عراقی بود. به همین واسطه دوران نقاهت دو هفته ای که داشتم تا سه ماه ادامه دار شد و در این فرصت دوستان عراقی‌ام گاهی رادیو ایران را روشن می‌کردند و اخبار ساعت ۱۲ شب و عملیات ها را گوش می‌کردم البته خودشان هم اخبار تازه را به من می‌دادند.
در زمان بیماری امام، ما برای اولین بار امام را در تلویزیون آسایشگاه دیدیم، خبر ارتحال امام را تلویزیون به زبان عربی اعلام کرد و من برای برادران دیگر ترجمه کرده و اعلام کردم یقینا امام رحلت کرده اند.

فضای اردوگاه بعد از خبر رحلت امام چگونه بود؟

با اینکه همه عزادار فقدان آن شخصیت بزرگی بودیم که به ما آزادگی آموخته بود اما مدام سخنرانی داشتیم و صحبت می‌کردیم که فقط جسم امام از میان ما رفتند اما روح ، باورها، انقلاب امام و همه دستاوردهایی که داشتند پابرجاست؛ از شاگردان امام هم می‌گفتیم که هیچ چیزی از رهبران سایر انقلاب‌ها کم نداشته و قوی تر از آن ها می‌توانند در مقابل آمریکا ایستادگی کنند و حتی در آن شرایط بی خبری نسبت به آینده کشور تحلیل داشتیم و رهبر شدن آیت الله خامنه ای را پیش بینی میکردیم. خلاصه بعد از سه روز که به صورت علنی عزاداری کردیم تعدادی از ما را چهل و پنج روز بردند و به شدت شکنجه کردند اما هیچکدام از دشواری‌ها تزلزلی در ما ایجاد نکرد. بعثی‌ها هر روز روزنامه هایشان را هم برای ما می‌آوردند که در یکی از صفحات آن اندازه بند انگشت عکسی از امام بود که آن را جدا کرده بودیم و هر پنجشنبه تصویر امام را می‌بوسیدیم.

۳ مهر ۱۳۹۹
کد خبر : ۱,۴۵۰
کلیدواژه ها: آزاده سرافراز حجت‌الاسلام عبدالکریم مازندرانی ، شکنجه ، اسارت ، ارتحال امام، دفاع مقدس

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید