سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
 
به مناسبت سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) ۱؛

سربازان خمینی| خاطره آزاده سرافراز غلامرضا رخشانی

سربازان خمینی| خاطره آزاده سرافراز غلامرضا رخشانی
اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، سید روح‌الله مصطفوی (ش۱۲۸۱، ۱۳۲۰ق - ۱۳۶۸ش، ۱۴۰۹ق)، مشهور به سید روح‌الله موسوی خمینی، آیت‌الله خمینی و امام خمینی، اولین رهبر و اولین ولی فقیه نظام جمهوری اسلامی ایران در قرن چهاردهم هجری قمری بود. او از مراجع تقلید شیعه بود که انقلاب ۱۳۵۷ ایران را رهبری کرد و در پی به‌نتیجه رسیدن آن، پس از اعلام نتیجه انتخابات تعیین نظام انقلاب، نظام جمهوری اسلامی ایران را بنیان‌گذارد. از او بیش از چهل کتاب در زمینه‌های اخلاق، فقه، عرفان، فلسفه، حدیث، شعر و تفسیر به‌جای مانده که بیش‌تر آن‌ها را پیش از انقلاب ایران نگاشته است.

مبارزات ‌ایشان از آغاز نوجوانی آغاز و سیر تکاملی آن به‌موازات تکامل ابعاد روحی و علمی‌ایشان از یکسو و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی ‌ایران و جوامع اسلامی از سوی دیگر در اشکال مختلف ادامه یافته تا اینکه با مبارزات سیاسی به از بین بردن حکومت پهلوی و برقراری نظام جمهوری اسلامی ایران انجامید.

آزاده سرافراز غلامرضا رخشانی در مصاحبه‌ای به بیان خاطره‌ای از شنیدن خبر فوت امام خمینی (ره) در اسارت پرداختند که در ادامه می‌خوانید:

امشب شب ۱۴ خرداد شب رحلت امام رحمت الله علیه است. تو اسارت هیچ موقع تصور ما این نبود که یه روزی آزاد بشیم و حضرت امام تو جمع ما نباشه  و همیشه اشتیاقمون به این بود که بالاخره یه روزی آزاد میشیم و اولین مکانی که وارد میشیم حسینیه جماران هست. حتی حاج آقا ابوترابی سفارش کرده بودند هرکی در اسارت قرآن را حفظ کند قول میدم وقتی که رفتیم پنج دقیقه وقت خصوصی بگیرم که با حضرت امام (ره) ملاقاتی داشته باشه و خبر رحلت امام وقتی به گوش همه ما رسید تلخ‌ترین خاطره دوران اسارت بود.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

من یادمه در زمان خبر رحلت امام اردوگاه رومادی ۶ بودیم از ۷ منتقل شده بودیم و آسایشگاهی بودیم که همه بچه های بسیجی رو بعد از انتقال اولیه که پخش بودیم تو آسایشگاه های مختلف آورده بودند تو یک آسایشگاه دسته جمعی معمولا صبح آمار میزدن قبل از صرف صبحانه میرفتیم یه پیاده روی انجام میدادیم رادیو عراقی هم صبح ها یک ساعت و نیم برنامه داشت به رسم هر روز ما آمدیم پیاده روی بچه های تنظیف هم شروع کردن به نظافت آسایشگاه مسولین غذا را صدا زدن برگشتیم داخل آسایشگاه سر ظرف های غذا بودیم دیدیم یکی از بچه ها ناراحت گریان سر به دامان خودش برده و سر سفره نمیشینه هرچی بچه ها اصرار کردند قضیه چیه کسی خبر ناراحت کننده ای بهش داده سوال کردیم چیه فلانی ناراحتی؟

گفت الان که داشتم تو قدم زدن به رادیو عراقی گوش می‌دادم گفت: از امروز صبح رادیو ایران پخش برنامه‌های عادی رو قطع کرده و به احتمال حضرت امام (ره) دار فانی را وداع گفتن. اتفاقا من یادمه همون روز  قرار بود صلیب بیاد داخل اردوگاه ما.  بچه ها فکر کردند  این خبر رو عراقی ها پخش کردند روحیه ما ضعیف بشه. صلیب که آمد یادتونه اولین سوالی که از صلیب می‌کردند چقدر نامه آوردی چقد توپ آوردین و کتاب و امثال اونا اون روز مترجم‌ها رفتن اولین سوالی که کردند از اون نماینده صلیب گفتن آقا ما امروز خبر فوت امام رو از رادیو عراقی شنیدیم صحیح است یا نه؟ که با حالت ناراحت کننده گفت: بله من امروز از بی بی سی این خبر رو شنیدم و رهبر شما فوت کرده‌اند. خبر که در اردوگاه پیچید تمام بچه ها داخل آسایشگاه سر به زانو گریه می‌کردند یه عده ضجه میزدند یه عده ناله می‌کردند.  از طرفی عراقی ها بخاطر اینکه فضا رو عادی جلوه بدهند یادمه بین روز بود که بلندگو هاشون روشن شد و شروع کردند به پخش ترانه های مبتذلی که معمولا صبح یا بعد از ظهر پخش می‌کردند. چند دقیقه‌ای فکر کنم از پخش این موسیقی ناراحت کننده نگذشته بود که یکی از بچه ها اهل لرستان بدو بدو رفت از اون سیم خاردار ها و قسمت هایی که به صورت فنس بچه ها درست کرده بودند بالا و اون بوق و سیمو همه رو کشید و صدا قطع شد عراقی ها تا این صحنه رو متوجه شدن سوت کشیدن، گفتن همه برن داخل آسایشگاه همه رفتن ولی با روزای قبل فرقش این بود که همه سر به زیر ،چشمان گریان، تورم، قرمز و نشون دهنده این خبر فوت امام سربازان وارد شدند با تشر و توشور که عادی جلوه بدن که این کارو انجام داده. یادمه ارشد اردوگاه و ارشدای آسایشگاه برگشتن به عراقی‌ها گفتند ما خبر فوت امام رو شنیدیم برو به افسرت بگو فعلا با ما کاری نداشته باشن بزارین جلسات خودمونو انجام بدیم وگرنه منتظر درگیری باشید اگر با احساسات ما بخواهید مقابله کنید. افسر عراقی هم چون زرنگ بود و تالمات بچه‌ها را میدانست به سربازان گفته بود اگر هم قراره برنامه‌ای انجام بدن برای جلسات تعزیه در آرامش باشد. ما کاری به شما نداریم. یادمه فقط میومدن آمار میگرفتن و میرفتن و ما داخل آسایشگاه ها هر کس به تناسب نوع خودش سخنرانی بود. ختم قرآن بود. ادعیه بود.  در کمال تقریبا آرامش جلسات رو برگزار کردیم و تقریبا یه هفته طول کشید روز هفتم فوت امام قرار شد جلسه رو تو آسایشگاه بسیجی‌ها بگیرن و همه قاطع تقریبا ۴۰۰ ،۵۰۰ نفر آمده بودن قرانی تلاوت شد. حلوایی پخش شد سخرانی انجام شد و پایان جلسه که من دیگه یادمه که از آسایشگاه آمدیم بیرون اون شمار کفش‌هایی که دم آسایشگاه بود نشون میداد که حجم جمعیت چقدر است. آمدیم بیرون چشممون افتاد به بیرون از سیم خاردار دیدم یه تعداد ماشین پاترول وارد شد و جلوی مقر عراقی ها ایستاد. یه عده پیاده شدند به سمت مقر عراقی ها بین بچه ها پیچید که آقا مجاهدین یا همون منافقین به سرکردگی مهدی ابریشم چی آمدند. داخل اردوگاه بچه ها همه رفتند و یقین نداشتند که خبر صحیح هست، یکدفعه دیدیم بلندگو‌های اردوگاه و قاطع روشن شد و ایشون همون مهدی ابریشم چی شروع کرد به صحبت کردن که حضرت امام فوت کردند و من و شما باید با هم بشیم و ایران الان وضعیتش ضعیفه به ایران حمله بکنیم. دیگه کاری ندارم صبحت ها ادامه پیدا نکرد.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

بچه هایی که از جلسه هفتم فوت امام آمدند ناراحت بودند و این خبر هم از طرف دیگر و حضور یه عده منافق از یه طرف. بچه‌ها  شروع کردند به شعار دادن مرگ بر منافقین و پیاده روی کردن و سنگ به طرف بلندگو پرتاب کردن. بعد نشستیم داخل کف اردوگاه دیدم افسر مامور عراقی اردوگاه همچین با دست لرزان و اسلحه به دست که اون موقع معمولا با اسلحه وارد نمی‌شدند بدو بدو آمدند سراغ ارشد اردوگاه که قضیه چیه چرا داخل آسایشگاه ها نمی‌رید و چرا شعار میدید و امثال اینا. ارشد بهش گفت که آقا اینا که آمدن چیه این صحبت‌ها که داری می‌کنی گفت آقا اینا آمدن گفتن اگر ما چند دقیقه برای اسیر ها صحبت کنیم همه پناهنده میشن و طرفدار ما هستند ما گفتیم بهش بگو غلط کردند و تا زمانیکه که نرن ما از اینجا تکون نمی‌خوریم از اون اصرار که برید داخل آسایشگاه و از ما انکار که نشسته بودیم و شروع کردند به جمع آوری پناهنده که اگر اشتباه نکنم شاید کمتر از انگشتان دست و سه چهار نفری که روی آمدن به ایران نداشتند رفتند و ۲ بعد از ظهر بود که دیدم مهدی ابریشم چی سر به زیر افکنده آمد بره داخل ماشین بچه‌ها  با سنگ و با آجر و با هر چی که دم دستشون بود و شعار مرگ بر منافق بدرقه‌اش کردند که از اونجا رد بشه همون جا یادم افتاد گفتم حضرت امام اگر چه در بین ما نیستید و اگر چه ما نتونستیم برای تو عزاداری کنیم اما امروز با این حرکتی که بر علیه منافقین انجام دادیم روح تو رو شاد کردیم .

مؤسسه فرهنگی، هنری پیام آزادگان

خبرنگار: مالک دستیار

۱۴ خرداد ۱۴۰۰
کد خبر : ۵,۳۳۹
کلیدواژه ها: آزادگان,سالگرد,قیام,امام خمینی,پانزده خرداد,دفاع مقدس,اسارت

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید