کتاب غروب هشتم اسفند روایت جمشید سرمستانی، آزاده آبادانی، اما بوشهریالاصل است. هماردوگاهیهایش در اسارت او را با نام مسلم سرمستانی میشناسند.
جمشید سرمستانی اولین بار در تابستان 1361
خودش را به جبهههای جنگ رساند و دومین بار نیز در زمستان سال 1361،
پیشاز عملیات والفجر مقدماتی، به جبهه رفت. عملیات والفجر 1 سومین مقصد
جمشید نوجوان برای پیوستن به جنگ بود. سرانجام او در غروب روز هشتم اسفند
1362، وقتی که فقط 16 سال سن داشت، در جبهه¬ی هورالعظیم یا هورالهویزه و در
عملیات خیبر به اسارت درآمد.
مقصد بعدی جمشید سرمستانی یک هفته پس از به اسارت درآمدن، اردوگاه موصل 2 بود که پس از آن به اردوگاه خیبری ها معروف شد.
این آزاده سالهای اسارت خود را در اردوگاههای موصل 2، رمادی 2 معروف به کمپ 7 یا بینالقفصین و تکریت 5 سپری کرد.
❖گزیدهای از محتوای کتاب
یکی
از خورشهایی که میخوردیم، خورشی بود که هنوز هم گوشت آن برایمان
ناشناخته است. این گوشت، از رشتههای بههم چسبیدهای -کمی قطورتر از کشِ
قیطانی- تشکیل شده بود که لایه¬های رویی هر تکهی آن، بعد از پخت، از
لایه¬های زیری جدا و رشته¬رشته می¬شد. استخوان برش خوردهی آن، آن¬قدر کلفت
بود که هیچ شباهتی با استخوان گاو یا شتر نداشت. گاهی بچهها بهشوخی
میگفتند: "اگه نسل دایناسورها از بین نرفته بود، تکلیفمون روشن بود؛ چون
مطمئن میشدیم که این، گوشت دایناسوره!"
در آنجا شنیده بودم که در بعضی
اردوگاهها گوشت اسب میپختند. گوشت پختهی اسب را ندیدهام، ولی چیزی که
برایم روشن است، این است که آن چیزی که به ما می¬دادند گوشتِ اسب نبود
چونکه قطر استخوان آن از قطر استخوان اسب و گاو بیشتر بود. قسمتهایی از
آن مزهای تلخ داشت و چنان بدمزه بود که در موقع خوردن آن، نزدیک بود بالا
بیاورم.
قبل از سفارش کتاب با انتشارات موسسه پیام آزادگان تماس بگیرید.
شماره تماس: 88807015