سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
 
خاطرات آزاده محسن جامِ بزرگ؛

قسمت دوم: آقای جام بزرگ! تو چه کاره ای، هرجا می رویم این جوری تحویلت می گیرند؟!

قسمت دوم: آقای جام بزرگ! تو چه کاره ای، هرجا می رویم این جوری تحویلت می گیرند؟!
آقای حسن لشگری، معاون آموزشی مدیرکل پرسید: آقای جام بزرگ! تو چه کاره ای، هرجا می رویم این جوری تحویلت می گیرند؟!

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، محـسن جام بزرگ مـتولد خـرداد مـاه 1332 در هـمدان است  که زمسـتان 1357 به فرمـان امـام خمینی از خدمت سرباز ی فرار کرد و در سال 1359 به استـخدام آموزش و پرورش در آمـد.

در آبان ماه 1362 با حضور در جمع بچه های شناسایی اطلاعات و عملیات لشکر 32 انصار الحسین به دعوت رهبر خویش لبیک گفت و در جبهه های جنوب و غرب و عملیات‌های والفجر 5 و 8 ، جزیره مجنون، میمک، عاشورا و غیره حضور یافت. در ادامه خاطره‌‎ای از آزاده معزز «محـسن جام بزرگ» را از نظر می‌گذرانید:

قسمت دوم

گفتم: شما باید برنامه ریزی کنید تا ادارات به نوبت به مجتمع های رزمندگان دبیر بفرستند.

قول بررسی و اقدام داد، ولی گفت کار مشکلی است. به معاون اکتفا نکردم. رفتم پیش مدیر کل و طرح موضوع کردم. پیشنهاد دادم روسای ادارات آموزش و پرورش از مناطق و مجتمع ها بازدید کنند تا اهمیت موضوع را از نزدیک لمس کنند. مقبول افتاد و ایشان خوشحال و دست و دلبازانه گفت: خیلی خوب، ولی خوب نیست دست خالی برویم. چیزی داریم؟

گفتم: بله. و پیشنهاد دادم از مواد خوراکی و پوشاکی و پولهای جمع آوری شده با خودشان سوغات ببرند.

برنامه ی بازدیدها را نوشتم و هماهنگی لازم را انجام دادم. آقای مدیرکل به رئیسان آموزش و پرورش شهرستان های استان و مسئولان ستادهای پشتیبانی نامه زد. به آقای نوریه پیشنهاد دادم اگر معاون آموزش، آقای لشگری هم همراهمان بیاید، خوب است.

وقتی با یک اتوبوس وارد اردوگاه شهید مدنی دزفول شدیم، از حُسن اتفاق، فرماندهان ارشد سپاه، آقایان محسن رضایی، شمخانی، رحیم صفوی و فرماندهان لشکر هم به اردوگاه آمده بودند و حمید هاشمی دانش آموز بسیجی دبیرستان امام خمینی در حال سخنرانی بود.( حمید هاشمی دانش آموز سال چهارم دبیرستان امام خمینی همدان به نمایندگی از بسیجیان استان، چند روز قبل از عملیات والفجر۸ به جایگاه رفت و سخنرانی آتشینی کرد. او چنان شوری در نیروها دمید که وصف ناپذیر است. سخنان او که از عمق معرفت و ایمان او سرچشمه می گرفت، گرمای عرفای بزرگ را داشت. او در بخشی از سخنانش خطاب به فرماندهان بزرگ سپاه چنین گفت: ما برای پیروزی نیامده ایم. ما برای شکست نیامده ایم. ما برای شهادت هم نیامده ایم.، ما برای رضای خدا آمده ایم... حمید در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۸ در فاو به شهادت رسید.) بعد از اتمام مراسم در نعیت حاج محسن حمیدی، جانشین ستاد و برادر بنادری، مسئول ستاد تیپ با گروه بازدید کننده به مقر گردان رفتیم. حمید هاشمی هم همراه ما می آمد. مدیرکل و مسئول اداره ی هر شهرستان برای نیروها و دانش آموزان اعزامی از آن شهرستان صحبت می کرد.

بعد از این دیدار صمیمی بسیار مفید، دیدار از جبهه را هم در دستور بازدید قرار دادیم. تیپ رسماً بنده را بعنوان نماینده اش معرفی کرد و به من ماموریت داد. من نامه را به قرارگاه کربلا بردم و مهر قرارگاه هم خورد تا دستمان باز باشد و از هر جبهه ای بتوانیم بازدید داشته باشیم.

در یگان خودمان مرا می شناختند، نامه و مهر قرارگاه هم مزید بر علت شد. آقای حسن لشگری، معاون آموزشی مدیرکل پرسید: آقای جام بزرگ! تو چه کاره ای، هرجا می رویم این جوری تحویلت می گیرند؟!

گفتم: هیچی! مسئول ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ شما!

گفت: نشد. همه تو را می شناسند!

- خوب من قبلاً با این برادرها بوده ام!

- فکر کنم تو یک مسئولیتی داری! آن وقت ما در همدان می گوییم بیا فلان کار را انجام بده، نمی پذیری.

- در جبهه کسی فکر آن حرف ها و عنوان ها نیست. بچه ها می خواهند بروند عملیات و عملیات یعنی خیلی چیزها که در شهر و اداره معنا دارد، در جبهه ندارد....!

در مسیر مرتب در گوشش می خواندم. اینها که می گویند بچه ها برای فرار از درس به جبهه می روند، بی انصاف اند. این نوجوان دانش آموز را ببین، آن یکی را ببین، اینها هم می جنگند، هم آموزش می بینند، هم درس می خوانند. این حرفها و دیدن ها نگرش مسئولان را عوض کرد که در جبهه حلوا نذر نمی کنند، فقط مردها به جبهه می آیند. با این بازدیدها و تغییر دیدگاه، در جلسه ای تصمیم گرفتند که دبیرهای مورد نیاز را از مناطق و شهرستانها تامین کنند. من با یک تلفن اعلام نیاز می کردم و به سرعت دبیرمربوط تامین می شد. بعضی دبیرها وقتی می آمدند و جبهه و بسیجی ها را می دیدند، می ماندند و می شدند رزمنده ی بسیجی و خلاصه کارها، روان، ساده و سریع شد.(‌برنامه بازدید مسئولان اداره با آن حکم پر نفوذ ادامه داشت و من در نوبت های مختلف آنها را از جنوب تا غرب می بردم تا با حال و هوای جنگ و جبهه و وضعیت و شرایط سخت نیرو به ویژه دانش آموزان رزمنده آشنا بشوند. در این بازدیدها کمبودها را می دیدند. گاهی یکی دو وعده غذا نبود بخورند.)

ادامه دارد ...

✦ قسمت اول

✦ قسمت سوم

انتهای پیام/

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ

خبرنگار | مالک دستیار

۲۲ فروردین ۱۴۰۱
کد خبر : ۷,۴۱۱
کلیدواژه ها: محسن جام بزرگ,خاطرات آزادگان دفاع مقدس,تکریت در عشق سوخت

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید