بیستوششم خردادماه سالروز ولادت شهید محمدجواد تندگویان است، بالاترین مقام کشوری جمهوری اسلامی ایران که در دوران هشت ساله دفاع مقدس توسط رژیم بعثی به اسارت گرفته شد.
نگهبان آن شب یکی از بچههای شیعه بود و نوحه را گوش میداد و گریه میکرد و خودم دیدم که غمزده سرش را به پنجره گذاشته است. اولش بچهها ترسیدند، بعد گفت: نه ادامه بدهید. من هم عزادارم.
وقتی اسرا اطلاع یافتند که حضرت آیتالله خامنهای به عنوان رهبر انقلاب اسلامی از سوی خبرگان رهبری انتخاب شدهاند؛ به قدری امیدوار و خوشحال شدند که نمیتوانم آن را وصف کنم.
حاجآقا رفت و کنار آشپزها نشست، شروع کرد به پوستکندن بادمجانها و پاککردن سبزیها. بچهها ناراحت شدند، گفتند «شما چرا زحمت میکشین، اجازه بدین خودمون این کارا رو انجام میدیم»...
آقای ابوترابی وارد محل کار افسر ارشد بعثی شده و با همان متانت همیشگی منتظر می ماند تا دلیل احضار خود را بداند. افسر بعثی مانده است چه بگوید و چگونه بگوید.
خاطره علی علیدوست قزوینی؛
ساعت هفت صبح مثل هر روز بیدار شدیم لباس پوشیدیم جایمان را جمع کردیم آماده گرفتن آمار شدیم. تو اتاق ما ظاهرا کسی به اخبار رادیو بغداد گوش نداده بود چون کسی حرفی نزد و زمزمه ای نشد و آمار هم تمام شد.
خاطرات آزاده غلامرضا احمدی؛
بیشاز ۹۵ درصد اسراء حضرت امام(ره) را از نزدیک ندیده بودند اما با نام ایشان عشقورزی و زندگی میکردند که َتمامی تلخیها و محرومیتها برای آنان رنگ میباخت.
یادداشت علیدوست قزوینی در وصف سید آزادگان؛
اسرای هشت سال دوران دفاع مقدس همگی خاطرات خاص و منحصر به فردی از مرحوم ابوترابی دارند که در سختترین شرایط اسارت دنبال بهبود فضای اسارت برای اسرای ایرانی و ارشاد منافقین و سربازان عراقی بود.
حاجآقا سر جای خود دو زانو مینشست، ولی هرکس برای احوالپرسی یا هر موضوعی دیگر نزد ایشان میآمد، آن بزرگوار، تمامقد در مقابلش به احترام میایستاد.
نمایندگان صلیبسرخ که وارد اردوگاه شدند حاجآقا به بچهها توصیه کرد برایشان ناهار تدارک ببینند. بچهها همان غذای اسارتی را آماده کردند و به گرمی از آنها پذیرایی شد.