سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
 
برشی از کتاب:

خداحافظ آقای رئیس| جلی روح در ماه رمضان پر برکت

خداحافظ آقای رئیس| جلی روح در ماه رمضان پر برکت
اینکه ما توانسته بودیم آزادی نسبی برای انجام عبادت‌هایمان به‌ دست آوریم باعث نمی‌شد که دشمن دست از آزار ما بردارد. بنابراین ما باز هم جانب احتیاط را نگه می‌داشتیم و حواسمان بود که مسئله حفاظت و امنیت را همیشه رعایت کنیم.
اتاق‌هایی که ما را در آن اسکان داده بودند، جدید بود. از همان شب اول شروع کردیم به برنامه‌ریزی برای فعالیت‌های فرهنگی و عبادی در این ماه. تنها کتابی که داشتیم قرآن بود. بنابراین کلاس‌های آموزش و ترجمه قرآن توسط دوستانی که در این زمینه‌ها اطلاعاتی داشتند شروع شد. چون قلم و کاغذی در بین نبود مجبور بودند مطالب را با گوش دادن حفظ کنند. در کنار آن تدریس تاریخ و احکام هم شروع شد. ماه رمضانِ پربرکتی داشتیم. به‌خصوص با برقراری مراسم دعا و انجام عبادات و اعمال این ماه پربرکت همگی توانستیم بعد از مدت‌ها عذاب، روح خود را سیراب کنیم.
اینکه ما توانسته بودیم آزادی نسبی برای انجام عبادت‌هایمان به‌ دست آوریم باعث نمی‌شد که دشمن دست از آزار ما بردارد. بنابراین ما باز هم جانب احتیاط را نگه می‌داشتیم و حواسمان بود که مسئله حفاظت و امنیت را همیشه رعایت کنیم.
از آنجا که کتاب دعا نداشتیم ناگزیر بودیم از جایی آن را تهیه کنیم. فقط یک کتاب دعا موجود بود، آن هم یک کتاب دعای کوچک با عنوان نیایش بود که چاپ انجمن دانشجویان مسلمان خارج از کشور بود. این کتاب توسط خانواده‌هایی که در خرمشهر به اسارت گرفته شده بودند به اردوگاه آورده شده بود. یک مفاتیح جیبی هم موجود بود که متعلق به یک پیرمرد آبادانی بود؛ ولی این پیرمرد به راحتی مفاتیح را به هرکسی نمی‌داد. ناگزیر بچه‌ها این مفاتیح را به امانت می‌گرفتند و از روی دعاهای آن رونویسی می‌کردند. این کار راحتی نبود چرا که قلم و کاغذ وجود نداشت. بچه‌ها چند خودکار از سربازها و یا گروه صلیب‌سرخ دزدیده بودند و روی کاغذهای «لف» می‌نوشتند. از این کاغذها برای درست کردن سیگار استفاده می‌شد. توتون را داخل لف می‌ریختند و آن را می‌پیچیدند و سیگار درست می‌کردند. نوشتن دعاها با همین وضع انجام گرفت و در نسخه‌هایی نوشته شد. هر اتاقی یکی از این نوع مفاتیح‌ها را داشت. در این ماه، بعد از سحر درها را باز می‌کردند. علاوه بر آن غروب‌ها هم بعد از دادن افطار درها را نمی‌بستند تا بچه‌ها ظرف‌های غذایشان را بشویند.
روزهای اول ماه رمضان و نزدیک اذان ظهر بود، فردی که جزو مخالفان بود با کمال وقاحت از اتاق خودشان که آن سوی اردوگاه بود داخل یکی از اتاق‌های ما آمد و شروع کرد به فحاشی و ناسزاگویی به مقدسات؛ آن هم در اتاقی که حدود 125 نفر جوان توانمند و نیرومند داشت. اگر بنا به زد و خورد بود می‌توانستند به راحتی از پس این فرد و دوستانش برآیند. 

۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
کد خبر : ۴۸۷

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید