سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
آزاد مثل آزاده (۲۶)؛

داستان «یک جفت بال آبی»

داستان «یک جفت بال آبی»
«یک جفت بال آبی» داستان کوتاهی از «صحرا علومی» از استان تهران است که در نخستین فراخوان مؤسسه پیام آزادگان با عنوان «آزاد مثل آزاده» به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آن‌چه می‌خوانیم نمونه‌ای از آثار برگزیده در نخستین فراخوان مؤسسه پیام آزادگان است که با عنوان«آزاد مثل آزاده» برگزار شد. این آثار در چهار فصل به نام‌های «شعر»، «داستان»، «نمایشنامه»، «نامه و دل‌نوشته» گردآوری شده است.

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال اینستاگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

در این بخش اثری برگزیده از «صحرا علومی» از استان تهران با عنوان «یک جفت بال آبی» آمده است:

جدیدترین اخبار آزادگان و ایثارگران را در کانال تلگرامی پیام آزادگان بخوانید. (کلیک کنید)

من ازش معذرت خواستم. آخه گمانم دردش آمده باشد. وقتی دستهایش را روی هم کشیدم و با طناب سیاه بستمشان.

نقاشی رو مامانم کشیده بود؛ آن وقتها که همسن و سال من بود. توی قاب چوبی قدیمی، بابابزرگ میون ابرها نشسته. مامان میگفت باباجانش رفته پیش خدا.

«اما تا خدا خیلی راهه.» وقتی از داییجان خواستم مامانم رو ببره اونجا تا باباش رو ببینه گفت:

حالا بابابزرگ با چند تا از دوستاش آمدن ولی میخوان زودی برگردن واسه همین هم من نتونستم ببینمشان. میشنیدم که میگفتند دستاشون بسته بود. نقاشی را برداشتم برایش لبخند کشیدم. حتماً باید خوشحال باشه که برگشته میون ما و یک جفت بال آبی برایش گذاشتم. آخه با دستای بسته که نمیشود این همه راه را تا خدا رفت.


بیشتر بخوانید؛

۸ تیر ۱۴۰۰
کد خبر : ۵,۵۱۲
کلیدواژه ها: صحرا علومی,آزاد مثل آزاده,فرزانه قلعه قوند,محمدرضا سنگری,شعر,داستان

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید