امتداد سرخ حماسه(۲)؛
زبان ما عاجز از بیان مقام بلند پایه اسرایی است که سالها دراسارت جانی ترین دژخیم زمان روزگار سپری کردند . عزیزانی که برای اعتلای کلمه حق دلیرانه جنگیدند.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۱۵)؛
موقع حرکت بچهها به هم سپرده بودند هر گاه احساس کردند که اتوبوسها کم یا تک شدهاند، صدای بچهها بلند شود و اعتراض و سروصدا کنند. عراقیها اتوبوس آخر و یکی ماندهبهآخر را منحرف کردند...
امتداد سرخ حماسه(۱)؛
«محمدعلی حدادی» آزادهای که ده سال اسارت در زندانهای مخوف نیروهای عراقی را تحمل کرد از حال و هوای محرم در اسارت برایمان می گوید.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۱۴)؛
یکی از دوستانم گفت چکار داری؟ رحم کنید، زن و بچه دارد، بگذارید برود. گفت کارش ندارم میخواهم خداحافظی کنم. کمی جان گرفتم. آمدم بالا. افسر گفت دیدید که ما دروغ نمیگوییم ...
روایت عاشقانهترین بازگشت(۱۳)؛
حدود یک ماه از تاریخ شروع تبادل اسرا گذشته شده بود که با تعدادی از اسرای منافق که میخواستند به ایران بیایند روبهرو شدیم. تصمیم گرفتیم با آنها به ایران نیاییم. شروع کردیم به شعاردادن و شلوغکردن....
روایت عاشقانهترین بازگشت(۱۲)؛
بازگویی آزادی بایستی قاعدتاً خوشی باشد و خوشحالی، ولی یادآوری آن زمان تا رسیدن به ایران مثل برزخ برایمان کشنده بود.
در آستانه ورود به ماه محرم منتشر شد؛
به مناسبت نزدیک شدن به ایام محرم و سالروز ورود آزادگان به میهن خاطره ای در مورد نحوه عزاداری آزادگان ایرانی در اسارت از آزاده سید ربیع سیادت منتشر شد.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۱۱)؛
شیرینترین و بهترین ایام زندگی ما همین مرحلة تبادل بود. ما در یک حالت بیم و امید زندگی میکردیم. تبادل اسرا از اسرای قدیمیصلیبدیده شروع شده بود. اولین گروه را با هواپیما بردند....
روایت عاشقانهترین بازگشت(۱۰)؛
وارد خاک ایران و مرز خسروی که شدیم دیدم که همه فریاد می زنند: هوشنگ پایدار ... برایم خیلی عجیب بود که کسی مرا به اسم صدا می کند...
روایت عاشقانهترین بازگشت(۱۰)؛
به منزل پسر عمویم رفتیم. بر دستان جمعیت بهسوی مادرم پر کشیدم. چشمم که به نگاه مهربانش افتاد از خودبی خود شدم. متوجه نشدم چهجوری بهسویش دویدم. یکهو خودم را در آغوش مهربانش دیدم....