اردوگاه عنبر؛
دکتر بعثی گفت این اسیر با توجه به ترکشی که به سرش خورده غیر ممکن است که زنده بماند و اگر هم زنده بماند بدون استثناء سمت چپش فلج میشود و دیوانه هست.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۲۸)؛
بعد از آزادی، مدت یک سال در قم مشغول درس بودم. در این یک سال، دوتا اتفاق مهم افتاد اول این که ازدواج کردم، دوم این که استخدام آموزش و پرورش قم شدم.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۲۷)؛
بعضیها از بچهها میگفتند از مسئولان بخواهیم که ما را اول ببرند حرم امام. بعضی میگفتند برویم دیدار رهبری. بعضی هم دوست داشتند زودتر خانوادههایشان را ببیند. میگفتند نباید بیشتر از این چشمانتظارشان گذاشت.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۲۶)؛
وقتی اتوبوس روشن شد، هنوز باور نمیکردیم. از بس که از عراقیها کارشکنی و لجبازی دیده بودیم میگفتیم الان است که اتوبوس را خاموش کنند و همهمان را با کتک و چوب و چماق و کابل برگرداندند آسایشگاه.
خاطرات آزاده و جانباز کریم حکمتی؛
آزاده کریم حکمتی گفت: رژیم بعثی با شکنجه های مختلف سعی می کردند رزمندگان را از آرمان، هدف و عقاید خود بازگردانند و هیچکسی نمی تواند آن شرایط غم انگیز را درک کند مگر آنکه آن را تجربه کرده باشد.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۲۵)؛
امید چندانی به آزادی نداشتم ولی یک روز جملهای از حاجآقا ابوترابی شنیدم که با تمام وجود آزادی را باور کردم. حاجآقا حدود یک ماه قبل از آزادی، در جمع بچهها یک جمله ساده گفت. سید گفته بود: «آقاجان! اینمرتبه کار تمومه.»
دکتر «حمیدرضا قنبری» از آزادگان دوران دفاع مقدس و جوانان فعال شهر اهواز بود که در روزهای جنگ در شهر ماند و سپس به صف رزمندگان پیوست.
روایت آزاده صادق مهماندوست؛
اسرایی که دربند رژیم بعث بودند تنها از طریق نامه نگاری میتوانستند با خانواده خود در داخل ایران ارتباط برقرار کنند. گاه همین نامهها نیز به دلایل مختلف اسباب شکنجه نیروهای بعثی میشد تا از طریق عدم ارتباط اسرا با خانوادههایشان آنان را شکنجه روحی دهند.
آزاده ابراهیم رحمانپور در سوگ از دست دادن آزاده سرافراز مرحوم صیدولی غلامی زاده، همبند دوران اسارتش یادداشتی ارسال کرد.
روایت آزاده عادل خانی؛
اسیر ایرانی به نام «حسین اللهوردی» روی در دستشویی اسارتگاه نوشته بود «مرگ بر صدام». جاسوسان این موضوع را به بعثیها گزارش دادند و بعد در دادگاه بغداد برای حسین، حکم اعدام صادر کردند.