سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
 
/ خاطـرات

خاطرات آزادگان

دستان بسته من و برادرم جلال
خاطرات آزاده اسماعیل شمس؛
تصور اسارت به دست دشمن برایم سخت بود ولی حالا خود و همراهان را در اسارت بدترین دشمنان بشریت می‌دیدم. تمام دوران زندگی‌ام را مثل یک فیلم به سرعت در ذهنم مرور کردم، غمی سنگین بر سینه‌ام چنگ می‌انداخت و روحم را می‌آزرد.
ده سال اسارت
باز انتشار به مناسبت درگذشت؛
بی شک اسارت چیزی جزء تلخی، اندوه و ناراحتی باخود به همراه نخواهد داشت و آزادگان سرافراز ما، این الماس‌های درخشان که یادگار ارزشمندی از سال‌های دفاع مقدس هستند این سال‌های سخت را سپری کردند و سرافراز خارج شدند.
روایت آزاده حاج «اسماعیل شمس» از بازگشت مقتدرانه آزادگان
باز انتشار به مناسبت درگذشت؛
مادرم پیرزن عینکی کوچکی شده بود. افتادم به پایش. سر و صورتش بوسیدم جذب سیمای نورانی آن پیرزن شدم. خواستم بگویم مادر مرا ببخش امانت‌دار خوبی نبودم. جلالت را گم کرده‌ام.
هر چه بیشتر شکنجه می شدیم بیشتر نماز می‌خواندیم
خاطرات آزاده سید محمد سادات رضوی؛
هنگامی که بچه ها نماز شب می خواندند، چند نگهبان تعیین می کردیم تا چنانچه مامورین آمدند، فورا به بچه ها اطلاع دهند.
روایتی از مسابقات فوتبال در اردوگاه «تکریت ۱۱»
خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه‌نو؛
در اردوگاه «تکریت ۱۱» بین اسرا و نگهبان‌ها که اغلب نگهبان‌های بیرون اردوگاه بودند مسابقه فوتبال برگزار شد. بچه‌ها از ترس برخورد و تنبیه می‌خواستند نتیجه را مساوی کنند یا به باخت تن دهند.
برای امام دعا کردیم نماز جماعت تعطیل شد
خاطرات آزاده علی‌اصغر نوری؛
«نماز در اسارت» نام کتابی است که خاطرات آزادگان ایرانی درباره نماز در اردوگا‌ه‌های عراق را بیان می‌کند. این کتاب، با کوشش اکرم ارجح و فریده هادیان گردآوری شده است.
ایران کوچک در اردوگاه موصل/ اسارت غار حراء ما بود
خاطرات آزاده حسین سلطانیه؛
آزاده حسین سلطانیه، فرزند جمهوری اسلامی است، کسی که از دوران اسارت، به عنوان دوران شکوفایی و رشد یاد می‌کند.
شهید غریبی که بوی عطر او عراقی ها را کلافه کرد
با آن همه زخم و جراحت، مگر چقدر می‏‌شود طاقت آورد؟! نه امکانات بهداشتی و درمانی بود و نه جایی برای نفس کشیدنِ سالم.
روایتی از یک ماجرای دوستی با عراقی‌ها
از آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است: «او رابطه‌ی خوبی با مأمورین عراقی داشت و با استفاده از همین رابطه داروهایی را که نیاز داشتیم از طریق او برای اسرای بیمار دریافت می‌کردیم.»
روایت یک آزاده از درخواست سید آزادگان نزد افسر عراقی/ درمان به سبک بعثی‌ها
یک روز دندان درد شدیدی داشتم در اردوگاه یک درمانگاه بود و یک پسر اهوازی نیز در آنجا مترجم بود به او گفتم دندانم درد می کند مرا نزد دکتر برد و دکتر گفت دهانت را باز کن وقتی دهانم را باز کردم ...

آخرین خاطرات

پس زمینه خبرنگار افتخاری
صفحه ویژه سید آزادگان