آزاده ابراهیم رحمانپور در سوگ از دست دادن آزاده سرافراز مرحوم صیدولی غلامی زاده، همبند دوران اسارتش یادداشتی ارسال کرد.
روایت آزاده عادل خانی؛
اسیر ایرانی به نام «حسین اللهوردی» روی در دستشویی اسارتگاه نوشته بود «مرگ بر صدام». جاسوسان این موضوع را به بعثیها گزارش دادند و بعد در دادگاه بغداد برای حسین، حکم اعدام صادر کردند.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۲۴)؛
در تمام مسیر راه تا تاکستان، مردم روستاها و اطراف، مشتاقانه و خوشحال به استقبالمان آمدند. طوری اطراف خودرو را گرفته بودند که خودرو نمی توانست سرعت بگیرد.
خاطراتی از روزهای سخت اسارت؛
عزیز میخواست گوسفندهایی که مردم کاشان برای سلامتی رزمندهها هدیه داده بودند را به جبهه بیاورد که به اسارت بعثیها درآمده بود؛ وقتی عراقیها از او خواستند وصیت کند، گفته بود یکی از گوسفندان من را برای سلامتی امام قربانی کنید.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۲۳)؛
تا مرز خسروی راه زیادی مانده بود و ما تازه اول راه بودیم. با آنکه آزادی را در دو قدمی خود می دیدیم ولی فریب های پی در پی عراقی ها باعث شده بود هنوز هراس نرسیدن به مرز و یا برگشتن به اردوگاه به قلبمان چنگ بزند.
آزاده نوجوان دفاع مقدس؛
عراقیها که جلوتر بودند عقب تونل را نمیدیدند. درگیری در انتهای تونل زیاد شد. به شکلی که عراقی ها همدیگر را با مشت لگد میزدند. بلبلشویی راه افتاده بود. به گونهای که درجهداران ارشد عراقی وارد شدند و کار به تیر هوایی رسید.
اردوگاه صلاحالدین «تکریت»؛
در ماه محرم، پتوهایشان را که اغلب رنگ تیره داشت را بهم میدوختند و با صابون و با خط خوش روی آن شعار مینوشتند. خود آزادگان نوحه میساختند و میخواندند. زمانی که افسران عراقی متوجه عزاداری آنها شدند، به مدت ۸ روز آب و غذا را بر اسرا بستند.
امتداد سرخ حماسه(۷)؛
️از هر گوشه پادگان صداى نوحه میآمد و فضایی خاص ایجاد میکرد تا به زمین صبحگاه برسند. صبحگاه هم مراسم خاص خودش را داشت و دعاى صباح با صداى دلنشین شهید گلستانى هم حال و هوای خاصی ایجاد میکرد.
سرهنگ کلانتری میگوید: «... رئیس نگهبانان عراقى براى سرکشى به سلول ما آمده بود، چون اوضاع داخلى سلول را بر وفق مراد خود ندید، شروع به فحاشى کرد... بچهها ابتدا به حرفهایش توجهى نکردند و او را به حال خود گذاشتند، اما او مرتب به هر طرف سرکشى مىکرد و ناسزا مىگفت تا اینکه...
روایت عاشقانهترین بازگشت(۲۲)؛
این بار بدون چشم بند و دستبند، سوار اتوبوس شدیم و بدون آنکه ناچار شویم سرمان را پایین نگه داریم، خیابان ها و مناظر بیرون را نگاه کردیم.