روایت عاشقانهترین بازگشت(۲۳)؛
تا مرز خسروی راه زیادی مانده بود و ما تازه اول راه بودیم. با آنکه آزادی را در دو قدمی خود می دیدیم ولی فریب های پی در پی عراقی ها باعث شده بود هنوز هراس نرسیدن به مرز و یا برگشتن به اردوگاه به قلبمان چنگ بزند.
آزاده نوجوان دفاع مقدس؛
عراقیها که جلوتر بودند عقب تونل را نمیدیدند. درگیری در انتهای تونل زیاد شد. به شکلی که عراقی ها همدیگر را با مشت لگد میزدند. بلبلشویی راه افتاده بود. به گونهای که درجهداران ارشد عراقی وارد شدند و کار به تیر هوایی رسید.
اردوگاه صلاحالدین «تکریت»؛
در ماه محرم، پتوهایشان را که اغلب رنگ تیره داشت را بهم میدوختند و با صابون و با خط خوش روی آن شعار مینوشتند. خود آزادگان نوحه میساختند و میخواندند. زمانی که افسران عراقی متوجه عزاداری آنها شدند، به مدت ۸ روز آب و غذا را بر اسرا بستند.
امتداد سرخ حماسه(۷)؛
️از هر گوشه پادگان صداى نوحه میآمد و فضایی خاص ایجاد میکرد تا به زمین صبحگاه برسند. صبحگاه هم مراسم خاص خودش را داشت و دعاى صباح با صداى دلنشین شهید گلستانى هم حال و هوای خاصی ایجاد میکرد.
سرهنگ کلانتری میگوید: «... رئیس نگهبانان عراقى براى سرکشى به سلول ما آمده بود، چون اوضاع داخلى سلول را بر وفق مراد خود ندید، شروع به فحاشى کرد... بچهها ابتدا به حرفهایش توجهى نکردند و او را به حال خود گذاشتند، اما او مرتب به هر طرف سرکشى مىکرد و ناسزا مىگفت تا اینکه...
روایت عاشقانهترین بازگشت(۲۲)؛
این بار بدون چشم بند و دستبند، سوار اتوبوس شدیم و بدون آنکه ناچار شویم سرمان را پایین نگه داریم، خیابان ها و مناظر بیرون را نگاه کردیم.
سیدحسین فرمیباف؛
آزاده سرافراز دفاع مقدس عنوان کرد که در یکی از سالهای اسارت، حدود دو روز مانده به تاسوعای حسینی، تیم پزشکی به اردوگاه آمدند و همه اسرا را واکسن زدند تا عزاداری برای امام حسین(ع) را مختل کنند.
پرستوهای غریب (۴)؛
این انیمیشن روایت خاطرهای دردناک در اسارت از لحظه شهادت یک اسیر مجروح شیمیایی است که تمامی بدنش تاول زده بود و بر اثر سوختگی بی تابانه از اسرا درخواست آب میکرد ولی محاصره و بی توجهی بعثی ها باعث شهادت غریبانه او شد.
آزاده دفاع مقدس دکتر حمیدرضا حیدری از حال و هوای محرم و صفر در دوره اسارت گفت، محرم هایی که خیلی مخفیانه روضه خواندیم، مداحی کردیم که دو سال البته برایم متفاوت بود.
روایت عاشقانهترین بازگشت(۲۱)؛
آخرین نماز صبح و آخرین راز و نیاز گفتن هایمان در آسایشگاه در سکوتی سنگین گذشت؛ شاید با مروری بر خاطرات سالها رنج اسارت.