سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
/ خاطـرات

خاطرات آزادگان

وقتی بین سوختن و اسارت باید یکی را انتحاب کنی!
خاطرات آزاده حسینعلی قادری؛
انتخاب سختی بود یا باید مى‌سوختم یا اسیر می‌‌شدم. من حتی فکر اسیری را نکرده بودم چه برسد که بخواهم اسیر شوم.
علیدوست قزوینی: آزاده «حسن زهرایی» مایه دلگرمی اسرا بود
از روز دوم مهر ماه سال ۵۹ با سید (آزاده حسن ذریه زهرایی) آشنا شدیم و در زندان بغداد هم سلول بودیم. سید در حالی اسیر شده بود که چند روزی بیشتر از تولد یگانه دخترش نمی گذشت.
پس از اسارت اولین برخوردم با دختری بود که نمی‌دانستم دخترم است
انتشار به مناسبت درگذشت آزاده حسن ذریه زهرایی؛
شاید باورتان نشود ولی روز آزادی از بین آن جمعیت زیاد، تنها نگاهم روی یک دختر کوچک ماند. دختری که نمی شناختمش.
روایت پزشکی در اسارت که پزشک نبود
وقتی بیمار می‌شدیم، ما را به بهداری می‌بردند و به هر کدام یک حبه قرص می‌دادند و درمان تمام می‌شد. همین مسأله سبب شد تا اسرا به فکر چاره بیفتند.
عنایت حضرت زهرا (س) به یک اسیر تشنه لب
خاطره آزاده «حمیدرضا جدیدیان»؛
به علت کمبود آب جهت افطار کردن مجبور بودیم آب را سهمیه بندی کنیم تا به همه به یک نسبت آب برسد. یک شب یکی از بچه‌ها که سنش نزدیک ۱۸ سال بود سهمیه آبش را .....
خاطرات یک آزاده با شهید سردار سیدرضی موسوی
سید رضی نبوی چاشمی پسرخاله شهید سردار سید رضی موسوی چاشمی است، که می‌گوید ۲۱ ماه در هشت سال جنگ تحمیلی برای دفاع از وطن نقش‌آفرینی کرد و پنج سال به اسارت رژیم بعثی درآمد.
وقتی کدوی هارونی نگهبانان عراقی را روانه بیمارستان کرد
بعد از ظهر یکی از روزها، یکی از رفقایم موقع قدم زدن از نگهبان‌ها شنیده بود که با خنده به هم می‌گفتند: «امشب کدوی هارونی رو می‌دزدیم، می‌پزیم، می‌خوریم و داغش رو به دلش می‌ذاریم.»
یلدای غریب| هر شب اسارت "شب یلدا " بود
تصور کنید ما در سال یک شب داریم که بلندترین شب سال است و از یک هفته قبل برای این شب نقشه می کشیم اما در اسارت هرشبش شب یلدا بود.
حساسیت‌ مسابقات قرآن در آسایشگاه اسرا
خاطره کوتاه آزاده سلام‌الله کاظم‌خانی؛
«این اواخر بعد از آتش‌بس که آزادی بیشتری داشتیم برای سرگرمی و به مناسبت دفاع مقدس برنامه‌هایی از جمله مسابقات قرآن کریم و مسابقات حفظ حدیث و مسابقات فوتبال و مسابقات دیگر اجرا می‌کردیم.
نامگذاری عجیب و غریب اسرا روی نگهبانان عراقی
خاطره کوتاه آزاده علی‌اصغر نامداری؛
علی‌اصغر نامداری یکی از آزادگان دوران دفاع مقدس درباره روزهای اسارتش نقل می‌کند: «بچه‌ها در اردوگاه موصل ۳ روی بعضی از نگهبان‌های بعثی که بی‌جهت اسرا را اذیت می‌کردند، اسم‌های عجیب و غریبی گذاشته بودند.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴۶ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »

آخرین خاطرات

پس زمینه خبرنگار افتخاری
صفحه ویژه سید آزادگان