سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
 
/ خاطـرات

خاطرات آزادگان

شبیخون دشمن به روزه‌داران اردوگاه؛ وقتی جلسات معنوی اسرا لو رفت
ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۱ در اردوگاه اسرا، رنگ و بویی متفاوت داشت. پیروزی‌های جبهه‌های نبرد، آزادی خرمشهر و حضور سید آزادگان، روحیه‌ای مضاعف به اسرا بخشیده بود. اما دشمن تاب این شکوه معنوی را نیاورد و با شبیخونی ناجوانمردانه، رمضان را به صحنه‌ای از شکنجه و سرکوب تبدیل کرد...
افطار با شوربا، سحر با برنج؛ اولین رمضان سخت اما پرمعنا در اسارت
ماه رمضان سال ۱۳۶۰، اسیرانی که روزه‌داری را انتخاب کردند، با آزمونی دشوار روبه‌رو شدند؛ گرمای تابستان، تشنگی طولانی، غذای اندک. اما چیزی در وجودشان بود که این سختی‌ها را کم‌رنگ می‌کرد: امید، ایمان و همدلی.
قمقمه‌ای که به دست اسیر رسید، اما به لب‌هایش نه!
آب؛ برای بسیاری از اسیران، تنها آرزوی لحظه‌های جانکاه اردوگاه‌های بعثی بود. اما وقتی ژنرال عبدالرشید برای تحقیر اسرا قدم پیش گذاشت، یکی از آزادگان ایران زمین پاسخی داد که نه‌تنها او را کیش و مات کرد، بلکه برای همیشه نامش را جاودانه ساخت.
از قلم تا قدم؛ علی علیلو از روزنامه‌نگاری مخفیانه، رژه باشکوه و نخستین تصویر رنگی امام در اسارت می‌گوید
سومین عصر خاطره الماس‌های درخشان؛
در دل اسارت، آزادگان نه‌تنها تسلیم نشدند، بلکه با قلم، هنر و اراده، صدای انقلاب را زنده نگه داشتند. علی علیلو از آن روزها می‌گوید.
صدای شکستن جمجمه‌ها زیر زنجیر تانک‌ها؛ روایتی از ابوالفتح زنجانی
سومین عصر خاطره الماس‌های درخشان؛
صدای شکستن جمجمه‌های شهدا زیر تانک‌های دشمن، جراحتی که با بانداژ دشمن بسته شد و تصمیمی که چندین بار برای اعدام یک اسیر گرفته شد؛ این‌ها تنها بخشی از خاطرات او بود.
برای یک خنده‌ی کوتاه؛ خاطره‌ای از شادی‌های پنهانی آزادگان
در دل اردوگاه‌های عراق، هر خنده‌ای قیمتی داشت؛ اما آزادگان ایرانی با هوشمندی و شجاعت، حتی برای چند دقیقه شادی، دست از تلاش برنمی‌داشتند. سید مصطفی میرشجاع یکی از این لحظات را روایت می‌کند.
از اردوگاه تا ایران؛ پژواک سخنان سید آزادگان در سالروز انقلاب
سید آزادگان، در دل اسارت، از پیروزی بر نفس به‌عنوان مقدمه‌ای برای پیروزی‌های بزرگ‌تر سخن گفت و آزادگان را به تقویت روحیه مقاومت و خدمت به برادران خود فراخواند.
غروری که نشکست؛ محمد اخگری روایتگر روزهای مقاومت در اردوگاه رمادی
سومین عصر خاطره الماس‌های درخشان؛
در دل سخت‌ترین شکنجه‌ها، ناله نکردند تا دشمن شاد نشود؛ محمد اخگری، آزاده سرافراز عملیات والفجر ۹، از روزهای سخت اما غرورآفرین اسارت می‌گوید.
۳۵ کیلومتر تا اسارت؛ احمدعلی قورچی از سخت‌ترین لحظات عمرش می‌گوید
سومین عصر خاطره الماس‌های درخشان؛
آزاده‌ای از عملیات والفجر مقدماتی، از روزهایی می‌گوید که در میان گلوله و انفجار، امیدش تنها به زنده ماندن بود. داستانی که هر واژه‌اش بوی خون می‌دهد.
تلویزیونی که دیده نشد؛ ابوالقاسم تختی از مقاومت اسرا در برابر تبلیغات دشمن می‌گوید
سومین عصر خاطره الماس‌های درخشان؛
«هر کس تلویزیون نگاه می‌کند، برود آن طرف!» اما اکثریت اسرا بر جای خود ماندند و عراقی‌ها از این نافرمانی به شدت عصبانی شدند.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵۰ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »

آخرین خاطرات

پس زمینه خبرنگار افتخاری
صفحه ویژه سید آزادگان