ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۱ در اردوگاه اسرا، رنگ و بویی متفاوت داشت. پیروزیهای جبهههای نبرد، آزادی خرمشهر و حضور سید آزادگان، روحیهای مضاعف به اسرا بخشیده بود. اما دشمن تاب این شکوه معنوی را نیاورد و با شبیخونی ناجوانمردانه، رمضان را به صحنهای از شکنجه و سرکوب تبدیل کرد...
ماه رمضان سال ۱۳۶۰، اسیرانی که روزهداری را انتخاب کردند، با آزمونی دشوار روبهرو شدند؛ گرمای تابستان، تشنگی طولانی، غذای اندک. اما چیزی در وجودشان بود که این سختیها را کمرنگ میکرد: امید، ایمان و همدلی.
آب؛ برای بسیاری از اسیران، تنها آرزوی لحظههای جانکاه اردوگاههای بعثی بود. اما وقتی ژنرال عبدالرشید برای تحقیر اسرا قدم پیش گذاشت، یکی از آزادگان ایران زمین پاسخی داد که نهتنها او را کیش و مات کرد، بلکه برای همیشه نامش را جاودانه ساخت.
سومین عصر خاطره الماسهای درخشان؛
در دل اسارت، آزادگان نهتنها تسلیم نشدند، بلکه با قلم، هنر و اراده، صدای انقلاب را زنده نگه داشتند. علی علیلو از آن روزها میگوید.
سومین عصر خاطره الماسهای درخشان؛
صدای شکستن جمجمههای شهدا زیر تانکهای دشمن، جراحتی که با بانداژ دشمن بسته شد و تصمیمی که چندین بار برای اعدام یک اسیر گرفته شد؛ اینها تنها بخشی از خاطرات او بود.
در دل اردوگاههای عراق، هر خندهای قیمتی داشت؛ اما آزادگان ایرانی با هوشمندی و شجاعت، حتی برای چند دقیقه شادی، دست از تلاش برنمیداشتند. سید مصطفی میرشجاع یکی از این لحظات را روایت میکند.
سید آزادگان، در دل اسارت، از پیروزی بر نفس بهعنوان مقدمهای برای پیروزیهای بزرگتر سخن گفت و آزادگان را به تقویت روحیه مقاومت و خدمت به برادران خود فراخواند.
سومین عصر خاطره الماسهای درخشان؛
در دل سختترین شکنجهها، ناله نکردند تا دشمن شاد نشود؛ محمد اخگری، آزاده سرافراز عملیات والفجر ۹، از روزهای سخت اما غرورآفرین اسارت میگوید.
سومین عصر خاطره الماسهای درخشان؛
آزادهای از عملیات والفجر مقدماتی، از روزهایی میگوید که در میان گلوله و انفجار، امیدش تنها به زنده ماندن بود. داستانی که هر واژهاش بوی خون میدهد.
سومین عصر خاطره الماسهای درخشان؛
«هر کس تلویزیون نگاه میکند، برود آن طرف!» اما اکثریت اسرا بر جای خود ماندند و عراقیها از این نافرمانی به شدت عصبانی شدند.