چیزی جز ترس و سردرگمی نداشتم. اما دیدار با حاج آقا ابوترابی به من یاد داد که چگونه میان تاریکی، نور را پیدا کنم.
از تیغه کوچک اره تا معجزه مقاومت؛ دکتر محمدباقر علی در دورهمی "الماسهای درخشان" از ماجرای روزهای خونین و خاطرهای که همچنان زنده است، میگوید.
در مراسمی ویژه در یزد، استاندار این استان به شرح خاطرات تلخ دوران اسارت و آزادگان دوران جنگ تحمیلی پرداخت و از شجاعت و ایمان آنان در برابر سختترین شرایط سخن گفت.
خاطرات آزاده محمد موحدی معین؛
در دل تلخترین لحظات اردوگاههای عراق، سید علیاکبر ابوترابی آرامش و ایمان را به اسرا بازگرداند. خاطرات آزاده محمد موحدی معین، روایتگر لحظات شکوهمند حضور او در کنار اسرا و نقش او در حفظ عزت و وحدت آنهاست.
هفته دفاع مقدس، فرصتی طلایی برای یادآوری و بیان تجارب ارزشمند از روزها و شبهای طاقتفرسای مناطق عملیاتی است. در این میان، گوش سپردن به خاطرات آزادگان و اسرا، به ویژه روایت سردار حاج حسین سامعی از رزمندگان شهرستان شوشتر، نکتهای جذاب و تاثیرگذار است.
طلبه آزاده «رحمان سلطانی»:
دیدن چهره زیبای پاسدارهایی که با لباس سبز و آرم سپاه تا روحانیونی که عاشقانه بچهها را بغل میکردند و تعدادی از خانواده شهدا و اسرا، همه و همه دیدنی بود و جلوههایی از عشق و عاطفة ناب ایرانی و محبت اسلامی رو به نمایش میگذاشت.
خاطرات آزاده جعفر مزیدها؛
وقتی سرباز عراقی شکنجهام میداد، کابل در هر بار بالا و پایین رفتن نور خورشید را به چند قسمت تقسیم میکرد که باعث ایجاد صحنهای زیبا میشد. با خودم گفتم؛ چه زیباست و سکانس خوبی است برای ساختن فیلم و از هوش رفتم.
خاطرات آزاده «علی علیدوست»؛
ملت عراق با ما نمی جنگید و ما نیز با ملت عراق نمی جنگیدیم. اگر یک شیعه از جبهه فرار می کرد خانواده او را به زندان می بردند و شکنجه می دادند. صدام هم با ما می جنگید و هم با ملت خودش.
گفتگو با آزاده «علی اصغر مشایخی»؛
آزاده «علی اصغر مشایخی» اظهار داشت: آزادگان افرادی دلسوز با تواناییهای بالا هستند که بدون از هیچ چشم داشتی به منافع مالی انگیزهی خدمت بیش از این را دارند ولی به دلیل فقدان هماهنگی و مدیریت نشدن منابع انسانی ناشناخته باقی ماندن و مشغول زندگی روزمرهی خود هستند.
هنوز عراقیها بهطور قطعی به ما نگفته بودند که فردا آزادمان میکنند برویم ولی آن شب، بازار آدرس دادن و حلالیت طلبیدن حسابی داغ شده بود. هر کس هر چیزی داشت، آورد وسط و پخش کرد. آن شب همه دست و دلباز شده بودند.