خاطرات آزاده کرامت ا... یزدانی؛
تمرین ها کاملا محرمانه بود و شب اجرا نگهبان می گذاشتیم و تا متوجه آمدن عراقی ها می شدیم، در چند دقیقه همه چیز را به حالت اول برمی گرداندیم.
خاطرات طنز آزاده «کرامت امیدوار»؛
خیلی خوشحال شدند که به منزلشان رفتهایم. مادرم شروع کرد و گفت: من چنین نذری کردهام و حالا پسرم آمده خواستم نذرم را ادا کنم. من عرق کردم، انگار دوباره اسیر شده بودم! پیش خودم میگفتم: مادر این چه نذری بود کردی؟!
خاطرات آزاده مرتضی رستمی؛
«مرتضی رستمی» از آزادگان دوران دفاع مقدس در خاطرهای از دوران اسارت به ماجرای یکی از هم اردوگاهیهای خود اشاره کرده و ماجرای جالبی از وی را روایت میکند که نشانه بزرگی روح و کمال اسرای دفاع مقدس است.
خاطرات آزاده حسینعلی قادری؛
انتخاب سختی بود یا باید مىسوختم یا اسیر میشدم. من حتی فکر اسیری را نکرده بودم چه برسد که بخواهم اسیر شوم.
از روز دوم مهر ماه سال ۵۹ با سید (آزاده حسن ذریه زهرایی) آشنا شدیم و در زندان بغداد هم سلول بودیم. سید در حالی اسیر شده بود که چند روزی بیشتر از تولد یگانه دخترش نمی گذشت.
انتشار به مناسبت درگذشت آزاده حسن ذریه زهرایی؛
شاید باورتان نشود ولی روز آزادی از بین آن جمعیت زیاد، تنها نگاهم روی یک دختر کوچک ماند. دختری که نمی شناختمش.
وقتی بیمار میشدیم، ما را به بهداری میبردند و به هر کدام یک حبه قرص میدادند و درمان تمام میشد. همین مسأله سبب شد تا اسرا به فکر چاره بیفتند.
خاطره آزاده «حمیدرضا جدیدیان»؛
به علت کمبود آب جهت افطار کردن مجبور بودیم آب را سهمیه بندی کنیم تا به همه به یک نسبت آب برسد. یک شب یکی از بچهها که سنش نزدیک ۱۸ سال بود سهمیه آبش را .....
سید رضی نبوی چاشمی پسرخاله شهید سردار سید رضی موسوی چاشمی است، که میگوید ۲۱ ماه در هشت سال جنگ تحمیلی برای دفاع از وطن نقشآفرینی کرد و پنج سال به اسارت رژیم بعثی درآمد.
بعد از ظهر یکی از روزها، یکی از رفقایم موقع قدم زدن از نگهبانها شنیده بود که با خنده به هم میگفتند: «امشب کدوی هارونی رو میدزدیم، میپزیم، میخوریم و داغش رو به دلش میذاریم.»