باز انتشار به مناسبت درگذشت؛
مادرم پیرزن عینکی کوچکی شده بود. افتادم به پایش. سر و صورتش بوسیدم جذب سیمای نورانی آن پیرزن شدم. خواستم بگویم مادر مرا ببخش امانتدار خوبی نبودم. جلالت را گم کردهام.
خاطرات آزاده سید محمد سادات رضوی؛
هنگامی که بچه ها نماز شب می خواندند، چند نگهبان تعیین می کردیم تا چنانچه مامورین آمدند، فورا به بچه ها اطلاع دهند.
خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعهنو؛
در اردوگاه «تکریت ۱۱» بین اسرا و نگهبانها که اغلب نگهبانهای بیرون اردوگاه بودند مسابقه فوتبال برگزار شد. بچهها از ترس برخورد و تنبیه میخواستند نتیجه را مساوی کنند یا به باخت تن دهند.
خاطرات آزاده علیاصغر نوری؛
«نماز در اسارت» نام کتابی است که خاطرات آزادگان ایرانی درباره نماز در اردوگاههای عراق را بیان میکند. این کتاب، با کوشش اکرم ارجح و فریده هادیان گردآوری شده است.
خاطرات آزاده حسین سلطانیه؛
آزاده حسین سلطانیه، فرزند جمهوری اسلامی است، کسی که از دوران اسارت، به عنوان دوران شکوفایی و رشد یاد میکند.
با آن همه زخم و جراحت، مگر چقدر میشود طاقت آورد؟! نه امکانات بهداشتی و درمانی بود و نه جایی برای نفس کشیدنِ سالم.
از آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است: «او رابطهی خوبی با مأمورین عراقی داشت و با استفاده از همین رابطه داروهایی را که نیاز داشتیم از طریق او برای اسرای بیمار دریافت میکردیم.»
یک روز دندان درد شدیدی داشتم در اردوگاه یک درمانگاه بود و یک پسر اهوازی نیز در آنجا مترجم بود به او گفتم دندانم درد می کند مرا نزد دکتر برد و دکتر گفت دهانت را باز کن وقتی دهانم را باز کردم ...
خاطرات آزاده خلبان «سیفالله اشرفی»؛
اسارت من با بقیه آزادگان کمی متفاوت است. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شاهد سهم خواهی گروهکهای ضد انقلاب در استان کردستان بودیم.
خاطرات شهید آزاده «شهاب رضایی مفرد»؛
شهید «شهاب رضایی مفرد» در روایتی مینویسد: ما کلاس اسارت نرفته بودیم و جایی نخوانده بودیم که در هنگام اسارت چکار باید بکنیم اما خوب میدانستیم که به دشمن نباید اطلاعات بدهیم و در برابر دشمن قرص و محکم و مقاوم و صبور باشیم.