سبد خرید
سبد خرید شما خالی است!
 
/ خاطـرات

خاطرات آزادگان

رها کردن خلبانی به خاطر پدر
خاطرات سید آزادگان؛
سیدالاسرا و رهبر فکری آزادگان دوران دفاع مقدس به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی ابر فیاضی بود که فیض و رحمتش را بر همگان می‌باراند.
مردی که پاکی و خدمتگزاری را شرمنده خود ساخته بود
«پاک باش و خدمتگزار» شعار مرحوم ابوترابی بود و می گفت: باید افتخار کنیم که مردم ما را لایق دیدند تا به کارهایشان رسیدگی کنیم و برای خدمت به مردم باید با تمام وجودمان عمل کنیم.
شما در این جا یک جمهوری اسلامی راه انداخته اید!
خاطره آزاده محمدرضا صادقی؛
فرمانده‌ی اردوگاه که حسابی از دست ما شاکی شده بود، گفت: «معلوم نیست شما چه جور آدم هایی هستید! با زور برخورد می کنیم، غذایتان را کم یا زیاد می کنیم، برایتان فرقی نمی‌کند؛ شما در این جا یک جمهوری‌اسلامی راه انداخته‌اید».
سید آزادگان به روایت اسرا/ اخلاق کریمه مرحوم ابوترابی مایه انسجام اسرا
خاطرات آزادگان دفاع مقدس؛
بررسی سیر زندگی مرحوم ابوترابی فرد در سالهای اسارت نشان از احترام و ارادت تعدادی از زندان بانان و افسران رژیم بعث به ایشان دارد و این موضوع در خاطرات بسیاری از هم دوره های ایشان ذکر شده است.
از عملیات خیبر تا مقابله با جنگ نرم
گفتگو با آزاده غلامرضا رخشانی؛
«غلامرضا رخشانی» یکی از آزادگان بیرجندی است که در سن ۱۸ سالگی به جبهه حق علیه باطل اعزام شده بودم و در بزرگترین عملیات آبی خاکی ایران«خیبر» به دست نیروهای بعثی اسیر شد.
وقتی که خون از سینه «سید آزادگان» جاری شد
خاطرات آزاده محمد باقر رنجبر بوشهری؛
حاج «محمد باقر رنجبر بوشهری» آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس، دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ به اسارت دشمن بعثی درآمد و ۲۵ مردادماه ۱۳۶۹ پس از تحمل ۸ سال و ۴ ماه اسارت به میهن اسلامی بازگشت.
کتک خوردن اسرا به جرم گریه کردن در روضه!
خاطرات آزاده فرج‌الله فصیحی‌رامندی؛
یکی از اسرا در درب آسایشگاه نگهبانی می‌داد ولی این نگهبان با شنیدن روضه حالش منقلب شده، به شدت گریه می‌کند و وظیفه‌اش را از یاد می‌برد...
شما مجوس هستید و دلیلى براى روزه گرفتن شما وجود ندارد!
خاطرات آزاده حسن زارعی؛
عراقى‌ها به شدت با روزه گرفتن بچه‌ها مخالفت مى‌کردند و مى‌گفتند: «شما مجوس هستید و دلیلى براى روزه گرفتن شما وجود ندارد».
سختی تهیه آب خنک برای افطار اسرا
خاطرات سرلشکر خلبان شهید آزاده «حسین لشگری»؛
دومین ماه رمضان را در اسارت می‌گذراندیم. ما بین شب‌های قدر برادرانی که طبقه بالا بودند به پایین آورده شدند. هیجده ماه از آن‌ها دور بودیم. هر کس با دیدن دوستش او را سخت در آغوش می‌گرفت و اشک شوق می‌ریخت.
قسمت سوم: وقتی که مفتی مفتی کارم تمام بود!
خاطرات آزاده محسن جامِ بزرگ؛
در یکی از بازدیدها معاونان ادارات را به خط یکی از یگانهای مستقر در کنار اروندرود، پشت پالایشگاه آبادان بردم. برای اینکه مستقیم نرویم تو دید دشمن، ماشین ها را به موازات خط و در پشت یک ساختمان مخروبه پارک کردیم.

آخرین خاطرات

پس زمینه خبرنگار افتخاری
صفحه ویژه سید آزادگان