خاطرات آزاده احمد چلداوی؛
یکی از روزهای گرم تابستان برق اردوگاه بهطور کامل رفت. هوای آسایشگاه حسابی داغ شده بود؛ گویا برقکار کل پایگاه نیز به مرخصی رفته بود وعراقیها به شدت کلافه شده بودند، این بود که صدایم کردند و خواستند مشکل را حل کنم.
خاطرات آزاده اورج قیاسی؛
اورج قیاسی در بهمن ماه سال 1344 در روستای «چمن زمین» از توابع تبریز به دنیا آمد. از کودکی حافظه خوبی در یادگیری داشت و روحانی هرچه در منبر میگفت به حافظه میسپرد و بعد پیش بقیه، مثل آن روحانی حرف میزد.
خاطرات جانباز آزاده جعفر مزیدها؛
لحظههای بمباران چنان در ذهنم حک شد که هیچگاه از مقابل چشمانم کنار نمیرود، ناگهان انفجارهای پیاپی، گویی زلزلهای به پا میشد که پس لرزههایش امان همه را بریده بود.
بیستوششم خردادماه سالروز ولادت شهید محمدجواد تندگویان است، بالاترین مقام کشوری جمهوری اسلامی ایران که در دوران هشت ساله دفاع مقدس توسط رژیم بعثی به اسارت گرفته شد.
نگهبان آن شب یکی از بچههای شیعه بود و نوحه را گوش میداد و گریه میکرد و خودم دیدم که غمزده سرش را به پنجره گذاشته است. اولش بچهها ترسیدند، بعد گفت: نه ادامه بدهید. من هم عزادارم.
وقتی اسرا اطلاع یافتند که حضرت آیتالله خامنهای به عنوان رهبر انقلاب اسلامی از سوی خبرگان رهبری انتخاب شدهاند؛ به قدری امیدوار و خوشحال شدند که نمیتوانم آن را وصف کنم.
حاجآقا رفت و کنار آشپزها نشست، شروع کرد به پوستکندن بادمجانها و پاککردن سبزیها. بچهها ناراحت شدند، گفتند «شما چرا زحمت میکشین، اجازه بدین خودمون این کارا رو انجام میدیم»...
آقای ابوترابی وارد محل کار افسر ارشد بعثی شده و با همان متانت همیشگی منتظر می ماند تا دلیل احضار خود را بداند. افسر بعثی مانده است چه بگوید و چگونه بگوید.
خاطرات آزاده غلامرضا احمدی؛
بیشاز ۹۵ درصد اسراء حضرت امام(ره) را از نزدیک ندیده بودند اما با نام ایشان عشقورزی و زندگی میکردند که َتمامی تلخیها و محرومیتها برای آنان رنگ میباخت.
حاجآقا سر جای خود دو زانو مینشست، ولی هرکس برای احوالپرسی یا هر موضوعی دیگر نزد ایشان میآمد، آن بزرگوار، تمامقد در مقابلش به احترام میایستاد.