روایت آزاده حسینعلی قادری؛
آخرین شام اردوگاه را توزیع کردند و گفتند آماده باشید و وسایل خود را جمع کنید، اما نگفتند کجا می روید ولی خبرهای غیر موثق حاکی از حرکت به طرف ایران داشت.
خاطرات آزاده اسماعیل شمس؛
تصور اسارت به دست دشمن برایم سخت بود ولی حالا خود و همراهان را در اسارت بدترین دشمنان بشریت میدیدم. تمام دوران زندگیام را مثل یک فیلم به سرعت در ذهنم مرور کردم، غمی سنگین بر سینهام چنگ میانداخت و روحم را میآزرد.
باز انتشار به مناسبت درگذشت؛
بی شک اسارت چیزی جزء تلخی، اندوه و ناراحتی باخود به همراه نخواهد داشت و آزادگان سرافراز ما، این الماسهای درخشان که یادگار ارزشمندی از سالهای دفاع مقدس هستند این سالهای سخت را سپری کردند و سرافراز خارج شدند.
باز انتشار به مناسبت درگذشت؛
مادرم پیرزن عینکی کوچکی شده بود. افتادم به پایش. سر و صورتش بوسیدم جذب سیمای نورانی آن پیرزن شدم. خواستم بگویم مادر مرا ببخش امانتدار خوبی نبودم. جلالت را گم کردهام.
خاطرات آزاده سید محمد سادات رضوی؛
هنگامی که بچه ها نماز شب می خواندند، چند نگهبان تعیین می کردیم تا چنانچه مامورین آمدند، فورا به بچه ها اطلاع دهند.
خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعهنو؛
در اردوگاه «تکریت ۱۱» بین اسرا و نگهبانها که اغلب نگهبانهای بیرون اردوگاه بودند مسابقه فوتبال برگزار شد. بچهها از ترس برخورد و تنبیه میخواستند نتیجه را مساوی کنند یا به باخت تن دهند.
خاطرات آزاده علیاصغر نوری؛
«نماز در اسارت» نام کتابی است که خاطرات آزادگان ایرانی درباره نماز در اردوگاههای عراق را بیان میکند. این کتاب، با کوشش اکرم ارجح و فریده هادیان گردآوری شده است.
خاطرات آزاده حسین سلطانیه؛
آزاده حسین سلطانیه، فرزند جمهوری اسلامی است، کسی که از دوران اسارت، به عنوان دوران شکوفایی و رشد یاد میکند.
با آن همه زخم و جراحت، مگر چقدر میشود طاقت آورد؟! نه امکانات بهداشتی و درمانی بود و نه جایی برای نفس کشیدنِ سالم.
از آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است: «او رابطهی خوبی با مأمورین عراقی داشت و با استفاده از همین رابطه داروهایی را که نیاز داشتیم از طریق او برای اسرای بیمار دریافت میکردیم.»